طریق الحسین

بسم اللّه

فارسی العربیة English

ورود ثبت نام

یکشنبه 4 آذر 1403

فیلتر

همه شعر داستان کوتاه سفرنامه/خاطره

آخرین ارسال توسط کاربران ارسال شده توسط مدیریت پرتال برگزیدگان دوره قبل سوگواره محبوب ترین ها

^{ببین (1395/10/15)} _{ببین

نیازی نیست سرت را به درد بیاوری

ببین

ببین که مردم این زمانه همانند که مردم کوفه

همگی به نظاره ایستاده اند تا مسلم...}

^{بصیرت وبیداری اسلامی ومبارزه با استکبارجهانی (1395/10/15)} _{1-کنون نه جای تغافل زخواب برخیزید فِتَن گشوده پرِ اضطراب برخیزید 2-دوباره اهلِ جَمَل حیله ها به پا کردند ...}

^{مسیر رحمت (1395/10/15)} _{«بسم رب الحسین»

(مسیر رحمت)

در میانه راه بود که به خود آمد ، من اینجا چه می کنم؟ به کجا می روم؟ باورش نمی...}

^{سعی نوپا (1395/10/15)} _{به شوق طوف مزار بلند بالاها

زدند طایفه ی عاشقان به صحراها

کلیم طُوْر همه پا برهنه می رفتند

به سوی وادی ایمن به...}

^{شکست قاعده ها (1395/10/15)} _{بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
مگو که هیچ به دریا نمی شود پیوست
اگر...}

^{بهشت (1395/10/15)} _{تقدیم به مدافعان حرم به مناسبت پیاده روی اربعین :

به چشم آینه ای کاش ، بی غبار بیایم

اگر قرار ندارم ، سر قرار...}

^{کهکشان (1395/10/15)} _{تقدیم به حضرت علی اکبر(ع)

ستاره ای شد و از نو نظر به ماه انداخت

و بر مدار خودش کهکشان به راه انداخت

برای...}

^{حبیب حرم (1395/10/15)} _{تقدیم به سردار حسین همدانی (ره)

خدا پر کرد از شور شهادت چشمهایت را

که شیرین تر کند در خاک و خون ، حال...}

^{شوق (1395/10/15)} _{ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است

این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟

راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش...}

^{به راه افتاده (1395/10/15)} _{به پای خود نه،

که با جان به راه افتاده

شبیه نم نم باران به راه افتاده

چقدر بوی بهارانه ی شکفتن که

درست،...}

^{با نبودها... (1395/10/15)} _{گاهی فراز و گاه عبور از فرودها

طی شد به این طریق، تمام "عمود"ها

دریا برای خویش به پا کرده "موکب"ی

چیزی دهد به حد...}

^{خاتون گل (1395/10/15)} _{دارم راه می روم... یک راه طولانی را پیاده شروع کرده ام... هر چه می روم نمی رسم... از خواب بیدار می شوم...

تمامِ اتاق...}

^{پاتو کجا می ذاری! (1395/10/15)} _{یه سری چیزها خیلی مهمه... باید با چشمای باز ببینی شون... چشمای دقیق و ریز بین... اینو مادرم همیشه می گفت.

مادرم همیشه می...}

^{چهل روز گذشت (1395/10/15)} _{اسبی از دور پریشان و سواری که نداشت

و زن قافله آرام و قراری که نداشت

راه افتاد که بالای سر تل برسد

به...}

^{قطره قطره تا موج (1395/10/15)} _{از همان روز که در قافله حاضر شده ام/ نثر محبوس شده یکسره شاعر شده ام
شعر اینجا نه آیینه ی احساس من است/ که...}

^{رسید از سفر (1395/10/15)} _{دوباره رسیده به دنیا خبر

که زینب پیاده رسید از سفر

گرفته به دستش دوباره عَلم

به دلها زده باز دوباره شرر

میسوزه دل...}

^{پیاده زیر باران (1395/10/15)} _{دوباره بارش باران پاییز

دل زائر به سوی کربلا نیز

دوباره نم نم باران و زائر

ندارد کس خبر از حال شاعر

دوباره...}

^{الّا من (1395/10/15)} _{همه در کرب و بلا الّا من

به همه گفتی بیا الّا من

به حرم راه ندادی بازم

همه بودند گدا، الّا من؟

...}

^{اسارت (1395/10/15)} _{اسارت

میان علقمه دستی، زده طوفان به ساحل ها

نمی دانم کسی خوانده، دعای چشم زخمی را

چرا دستانت ای سقا، جدا گشته در...}

^{چشم هایی که روشن شد (1395/10/14)} _{بسم رب الشهدا
"چشم هایی که روشن شد"
_مدتی بودحرف ازرفتن میزدامااون شبوقتی مناجاتشوباخداشنیدم دیگه دلم راضی به نگه داشتنش نشد،عذاب وجدان گرفته بودم.تاصبح به...}