طریق الحسین

بسم اللّه

فارسی العربیة English

ورود ثبت نام

پنجشنبه 14 فروردین 1404

فیلتر

همه شعر داستان کوتاه سفرنامه/خاطره

آخرین ارسال توسط کاربران ارسال شده توسط مدیریت پرتال برگزیدگان دوره قبل سوگواره محبوب ترین ها

^{روبان صورتی (1395/10/16)} _{آقای توانا - مدیر کاروان - دست می‌برد توی کیسه و چند تا روبان کوچک صورتی رنگ در می‌آورد؛ دوتایش را می‌دهد به من، با...}

^{آب، خاک، برادر (1395/10/16)} _{وقت رفتن رسیده بود.
زن دست به زانو گرفت و به زحمت روی پا ایستاد؛ گرد و خاکِ لباسش را آرام تکاند.
سری چرخاند و...}

^{بوی بهشت می‌رسد از سمت دشمنان (1395/10/16)} _{...گرد و غبار میدان که کمتر شد سواری از دور، نظر پیرمرد را جلب کرد؛ سوار نقاب از چهره برداشت.
چشمان پیرمرد از شادی برقی...}

^{مرد عليه‌السلام (1395/10/16)} _{دستش را جلو مي‌آورد و مرا برمي‌دارد ؛
مي‌فهمم لحظه‌اي كه هميشه منتظرش بودم، بالاخره فرا رسيده است.
همان لحظه‌ي با شكوهي كه هميشه، همه...}

^{خاطره دست های بارانی دعا (1395/10/16)} _{به نام خالق زیبائی ها

خاطره با عنوان: دست های بارانی دعا

می نشینم به تماشای گنبد طلائیت، چشم هایم خیس است یا آسمان نمی...}

^{تفاوت (1395/10/16)} _{شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست

کشید از ته دل آه و گفت : قسمت نیست

بیا به داد دل تنگ ما برس...}

^{ورودی حرمت هم یکی از آن درهاست (1395/10/16)} _{قالب : غزل
عنوان : سلام ما ولی از دور هم خوشایند است

______________

به امام حسین و میهمانهای بیشمار اربعینش

هنوز قصه...}

^{زیارتنامه اشک (1395/10/16)} _{بسمه تعالی

به قتیل العبرات و حماسه ی اربعینش

به پای شوق طی کردیم صبح و ظهر و شب ها را

به عشق اینکه...}

^{اما (1395/10/16)} _...

^{شای (1395/10/16)} _{« شای »
چای عراقی نخورده باشی
طعم اسارت می دهد
دوست دارم پیرمرد را بغل کنم
حس می کنم بمبی که بین...}

^{سرباز (1395/10/16)} _{« سرباز »
از این طرف تاریخ
به تانک ها زل می زنم
آن قدر نزدیک می شوند
که واقعیت پیدا کنند
می...}

^{زخم (1395/10/16)} _{« زخم »
دستی مرگ را روی مرز نگه داشته است
به سوی هم که برمی گردیم
مرگ را می بینیم
برای مان آستین...}

^{رفتن (1395/10/16)} _{« رفتن »
دنیا خیابانی بود
که دنبال تو
پایین رفتم
بالا آمدم
پایین رفتم
بالا آمدم
گاهی کمی از خودم را
پیدا...}

^{راه (1395/10/16)} _{« راه »
راه
کم کم صورتم را برمی دارد
درد بین راه ایستاده بود
کمکش می کرد
زائران نام های شان...}

^{آن ها (1395/10/16)} _{« آن ها »
کلمات را مرتب کرده بودم
بیشتر از این نمی شد
از بیرون مرزها
کلمه وارد کرد
نمی شد...}

^{سلام بر (1395/10/16)} _{سلام بر...

صدای کاروان آید که می بندند محمل ها

چه دلها پرکشید اما، نشسته در قفس تنها

صدای شوق پروازی که پیچیده در...}

^{رسیده اربعین (1395/10/16)} _{رسیده اربعین

دلم کرده هوای کربلایت

هوای آن دو راه باصفایت

من آن سینه زن شور تو بودم

سیه پوشی که منشور تو بودم...}

^{جامانده ها (1395/10/16)} _{زوار مثل لاله ی باغ اند

زوار شعله های چراغ اند

خوشبخت و سرفراز و صبورند

آن ها که رهسپار عراق اند

این خیل...}

^{اربعین کاروان (1395/10/16)} _{به شام غربت، به غربت شام، رسید چون آفتاب زینب

برای زن های در اسارت، نقاب زینب، حجاب زینب

حیای زهرا ، صدای حیدر،...}

^{قرعه کشی اربعین (1395/10/16)} _{دوران اشک و حسرت و دوری سرآمد

هر باده ی عاشق به سوی ساغر آمد

با اشک شوقم کوله بارم تازه تر شد

هر کس...}