^{رباعی های پیاده}   _{ایوان طلا نشست تنها گره زد یا دست به آه و ناله زد یا گره زد می خواست که...} ^{پياده آمدم شايد....} _{به نام خداوند خوبي ومهرباني   پياده آمدم شايد....       Special Container -كافيه؟ نگاه مي كنم.  همين هم كافي است.47...} ^{خادم الزینب(س)} _{باسمه تعالی   خادم الزینب(س) به تیرک چادر تکیه زد و با شال عربی، عرق صورتش را پاک کرد. سری...} ^امتداد _{آرام خم می شود، پتو را روی پای مهمان جوانش می کشد. مانند هر شب، با لیوان آبی که در...} ^{ان احسنتم احسنتم} _{اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم    سرم به جمع وجور کردن خرت و پرت های توی کوله گرم است. لباس هایی را...} ^{اربعین حسینی محور اتحاد جهانیان} _{گاهی که به زیارت بارگاه پاک و نورانی حضرت سیدالشهدا _علیه السلام_ مشرف می شدم ‘ پس از زیارت به تماشای دریای...} ^{آغوش محبت} _{آغوش محبت از زائران حسینی کاروان انجمن اربعین حسینی اروپا بود، مرد میانسالی که سال ها بود مقیم بلژیک شده...} ^{شیخ! وای فای مجانا} _{شیخ! وای فای مجانا هوا رو به تارکی می رود و دعوت های موکب داران برای استراحت و خواب صمیمانه...} ^{للبرکه زائر} _{للبرکه زائر کم کم هوا داشت تاریک می شد و بیشتر زائران هم دنبال مکانی برای استراحت صدای دعوت موکب...} ^{کم تر از چهارپایه} _{با لباس خاکی اش کنار موکبی ایستاده بود. به گمانم 80-70 سالش بود‘ شاید هم بیشتر. به سیل خروشان جمعیت...} ^{«انا حمارک»} _{به او نگاه کرد و با صدایی رسا گفت: «هله، هله بیک یا زایر، انا حمارک.» زائر ایرانی  - با این...} ^{دانه‌های قل هوالله احد} _{بسمه تعالی                                                            یا حسین شهید                                                     مصیبت نامه سه اربعین سه سال پیش خود را به سیل خروشان شور حسینی سپردم...} ^{شمر عاشق} _{پیرزن به پایش افتاد که «نزن، تو را به حضرت عباس، نزن» مانده بود چه کار کند. اگر شمشیرش را...} ^{مثل یک رویا} _{مثل یک رویا سفرنامه   به جای مقدمه وقتی بچه‌ها پیام می‌دهند که قرار است قبل از حرکت، در کنار...} ^شوق _{ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟   راهی شدی به...} ^{سعی نوپا} _{به شوق طوف مزار بلند بالاها زدند طایفه ی عاشقان به صحراها   کلیم طُوْر همه پا برهنه می رفتند...} ^حلَه _{جلوه نمایی میکند خونین سری برهر عمود کفشان من چون پلک ها داعءم کند بر او سجود   چلَه نشینی...} ^{آخرین اتوبوس} _{بسمه تعالی                                                                                                             آخرین اتوبوس از خوابگاه بیرون اومدم که برم سر کلاس چند دقیقه ای به  شروع کلاس مونده...} ^{جلوه اربعین} _{جلوه ای از جلوه های اربعین ، منظومه جنون خدمت زوّار کربلا اربعیـن ، پای پیـاده ، از نجف تا...} ^{روزی که من عمو شدم...} _{روزی که من عمو شدم...   روزِ روز هم نبود. شب شده بود، دم غروب، شاید هم بعد از نماز...}