کم تر از چهارپایه
31 Dec 2016
با لباس خاکی اش کنار موکبی ایستاده بود. به گمانم 80-70 سالش بود‘ شاید هم بیشتر. به سیل خروشان جمعیت نگاه می کرد و اشک می ریخت.
اشک هایش تمام صورتش را خیس کرده بود. اربابش را صدا می زد و با همان لهجه اش چنان حسین می گفت که گویا آن حضرت چند قدم آن طرف تر ایستاده اند و با آغوشی باز به او لبخند می زنند.
معلوم بود که از اهالی همان اطراف است.
چند دقیقه ای گذشت‘ با مدیر موکب چند کلمه ای حرف زد و سپس به طرف وسط جاده حرکت نمود; در میان جاده چهارپایه ای پلاستیکی قرار داشت که رویش خرما و ارده بود.
سینی را بر روی سر خود قرار داد; چهارپایه را کنار گذاشت و بر روی آن زمین سرد نشست. من بهت زده تماشایش می کردم‘ گریه هایش بیشتر شد و بدون این که متوجه شوم من نیز اشک می ریختم.
شروع به حرف زدن نمود و گفت : « یا اباعبدالله‘ من گدا هستم و دیگران شکمم را سیر می کنند; توان اقتصادی ندارم تا بتوانم به زائران شما خدمتی بکنم‘ اما دیگر از این چهارپایه که کمتر نیستم ! بگویید که نام مرا هم در لیست خادمانتان قرار دهند.
general.info-qr | |
Title | کم تر از چهارپایه |
Author | محمد مهدی حاج شریفی |
Post on | 1395/10/11 |
general.info-tags | #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین حواشی_جذاب_اربعین_حسینی |
Comments