بسم اللّه
28 Mar 2024

خادم الزینب(س)

‎24 Dec 2016

باسمه تعالی

 

خادم الزینب(س)

به تیرک چادر تکیه زد و با شال عربی، عرق صورتش را پاک کرد. سری چرخاند و زائرانی که در حال استراحت بودند را از زیر چشم گذراند ... .

11 شب بود که نخوابیده بود، تنها استراحتش 2-3 ساعت قبل از غروب آفتاب هر روز بود ...

ابوکرار، شیخ قبیله بنی عامر، از شب اول ماه صفر که موکبش را برپا می کرد، هرشب تا صبح از یک طرف پای دیگ حلیم بود و از طرف دیگر مراقب حال زائرانی بود که در موکب او استراحت می کردند.

ساعت 1 بعد از نیمه شب بود ... نجیب (زائر مراکشی) از درد به خود می پیچید ...

ابوکرار پسرش عماد را سراغ پزشک هلال احمر فرستاد.

در مدتی که نجیب از درد ناله می کرد، ابوکرار نیز بالای سر او از ناراحتی و نگرانی به خود می پیچید ...

«از این بیماری های ویروسی است که شایع شده است ... ولی متأسفانه به توجه به شیوع آن در این چند روز، همین یکی – دو ساعت پیش دارویش را تمام کردیم. خبر دادیم، قرار شد تا صبح از نجف برایمان بفرستند ...»

رنگ از چهره ابوکرار پرید؛ «صبح ... تا صبح این طفلک باید درد بکشد؟! ... »

***

موکب را به عماد و صالح سپرد؛ «من می روم نجف دارو بگیرم ... »

«اما شیخ، تا نجف 184 کیلومتر راه است! ... شاید تا شما برگردید دارو برسد؟!»

«... ان شاءالله ... ان شاءالله. ... ولی روا نیست بنشینیم و زجر کشیدن زائر سید الشهدا علیه السلام را تماشا کنیم ... ما هم باید تلاشمان را بکنیم ... » و همینطور که به سمت ماشین می رفت با صدای بلند تقریبا فریاد زد؛ « ... ما خادمیم ... خادم سیدالشهداء علیه السلام، خادم بی بی زینب علیها السلام و خادم زائرانشان ... »

***

... ساعت هنوز 5 صبح نشده بود که ابوکرار با بسته دارو برگشت ... .

 

 

آذر قاسمی

دانشجو مدرسی معارف اسلامی دانشگاه تهران

تلفن:         09377923737   -    09126265988

 

 

 


Comments