بسم اللّه
26 Apr 2024
general.type-literature
آیه انذار کم کم آرامش دنیام به غارت رفته شده ام آیه انذار، بشارت رفته مانده ام با دل زاری که پر... خورشید غم باز خورشید غم، شرار درون موج غمهای سرگشوده به خون درد دل های خفته در دل مشک شرمساری آب و... گل یاس به یاد ساقی عشقی که توتیا شد و رفت نوای این غزل دل چو نینوا شد و رفت غریب قصه... حکایت آب قطره آبی به دل سوز شکایت می کرد از لب تشنه ی یک مشک حکایت می کرد رفت تا دست... ارباب هوای نوکرش را دارد اربعین کربلا و دیگر هیچ.... به تاریخ دوشنبه ۲۴آذر۹۵ ساعت ۱۱:۴۵ شب اربعین سال قبل که زیارت ارباب روزیم شد... لحظه دیدار به شوق لحظه دیدار سر به زیر می آیم همیشه سال به سال از همین مسیر می آیم    ... سفرنامه زینب (سلام الله علیها) سفرنامه زینب(سلام الله علیها) شوق دیدار... در این دنیا به هوای بودنت نفس داشتم! حال که تو نیستی دنیا به... پیرزن نانوا پیرزن نانوا دفتر و قلم به‌دست درحال پیاده‌روی هستم. از دیگران فاصله گرفته‌ام و می‌نویسم: «در دنیایی که پول حرف... آبروی باران به نام خدا             آبروی باران ره آورد سفر به سرزمین عتبات محمد حسین صفری... آستان خدا اینجا عشق می خروشد خورشید و ماهش دائم می تابند.. خورشیدش عشق را می تاباند و ماهش عاشق بودن را..... سعی نوپا به شوق طوف مزار بلند بالاها زدند طایفه ی عاشقان به صحراها   کلیم طُوْر همه پا برهنه می رفتند... راه راست راه راست؛ برای پیاده روی اربعین حسینی -------------- این راه چه راهی است که هر "آه" در این راه اسمی... پیادگی سوار بر پیادگی؛ حماسه پیاده روی اربعین حسینی -------------------- چون فرش که خوش میشود از دار پیاده می افتم زیر... ایستادگی قدم های حسینی در برابر تهدید زیاد شنیده میشد! امسال اربعین خطرناک است... داعش تهدید کرده... احتمال بمب گذاری و موشک و خمپاره زیاد است... نروید!... بدرقه بسم رب الحسین   باز در بين حسرت و شادي دلِ آشفته در به در شده است خبر خوبِ تازه... بی نشانه بی‌نشانه محمد وارد دفتر شد. به طرف میز حسن غلامی رفت. می‌خواست خوابگاهش را عوض کند اما جلوی میز حسن... ماه تابان ماه تابان... ماه تابان پیرزنی 65 ساله ساکن یکی از روستاهای استان چهارمحال و بختیاری می باشد.تنها فرزند ، پسرش،... باز که خوابی؟! باز که خوابی؟ ـ باز که خوابی؟!!! پسرک با شنیدن صدای پیرمرد استادکارش چشمان قرمزش را مالشی داد و به... نذر شکلات چادرم را به سرم می‌اندازم، مادرم تا مرا می‌بیند می‌گوید: "خدا حفظت کند دخترکوچکم!" اشک از گوشه‌ی چشمانش می‌چکد. شکلات‌هایم... آقای ما آقای ما ـ بنظرم اون از همه قشنگتره ... جاسم چشمان درشت قهوه‌ایش را ریز کرد و با لهجه‌ی اهوازی...