بسم اللّه
سه شنبه 11 اردیبهشت 1403

باید رفت و دید

1395/10/20

باید رفت و دید

اربعین نزدیک بود، دلم در تاب و تب بود و یاد خاطرات شیرین و لحظات معنوی  پیاده روی سال های گذشته دلم را به سوی آن دیار عشق پرواز  می داد.

سر تا پایم هیجان و شور بود، لذتی را بالاتر از این سفر روحانی و جسسمانی نچشیده ام هرچند سختی و مرارت زیاد دارد .

تشنگی هایش را دوست دارم، کوفتگی هایش را دوست دارم ، تاول زدن هایش را دوست دارم، چرا که لحظه لحظه هایش مرا با کاروان اسرای ارباب همراه و همنوا  می کند.

ولی مگر میهمان نوازی های مردم خوب عراق با آن ماساژ هایشان می گذارد بدن ما روی کوفتگی به خود ببیند، مگر با  آب و شربت  و چای و قهوه  اجازه می دهند لحظه ای تشنگی به خود جرات دهد تا به سوی زائرین حسین (علیه السلام) بیاید، مگر آن محبت و همبستگی زائرین و وحدت آنها در مقصد و هدف اجازه می دهد لحظه ای به سوزش های پایم فکر کنم حتی فرصت احساس سوزش پاها را ندارم.

تنها یک دغدغه درونی چند روزی است که ذهن و جانم را درگیر کرده است، شاید نتوانتم هزینه های سفر را فراهم کنم،دست هایم مانند جیب هایم خالی است نکند ارباب مرا نطلبیده باشد.

از طرفی همسرم خیلی دوست داشت در این سفر همراهم  باشد ولی شرایط برای همسرم مهیا نبود.

یک روز که در فکر بودم همسرم گفت من که نمی توانم در این سفر حضور داشته باشم به همین خاطرمی خواهم النگوهایم را بفروشم و شما را به عنوان نایب الزیاره به دیدار ارباب بفرستم.

ابتدا نمی پذیرفتم ولی این فراز از زیارت جامعه به خاطرم آمد

بأبی انت و امی و اهلی و مالی

مانع او نشدم و پذیرفتم

النگوها را فروختیم و آنها را فدای راه امام حسین (ع) کردیم

با پولش هزینه های سفر من و یکی دیگر از مشتاقان کربلا که به خاطر عدم توانایی منصرف شده بود پرداخت شد.

آری بابی انت و امی و اهلی و مالی جان و مالم بفدایتان پدر و مادرم بفدایتان.

 سفرم را آغاز کردم

از غربت سامرا و کاظمین  بسیار شنیده بودم ولی این بار آن را به چشم دیدم هرچند ایرانی ها امسال سنگ تمام گذاشته بودند و صحن و سرای این چهار امام عزیز پر از زایر بود و به قول یکی از برادران عراقی نبت من الارض ایرانی(از زمین ایرانی می روید) ولی باز هم غربت از زمین و آسمان میجوشید

آن روز بعد از زیارت خودمان را به کوفه رساندیم، ساعت 2 بعد از نیمه شب بود،

خستگی تمام وجودمان را تسخیر کرده بود و چشمانمان به دنبال یافتن مکانی برای استراحت، ملتمسانه به هر طرف می چرخید و ما که طبق هماهنگی های قبلی به همجواری با امامزاده ابراهیم الغمر امید داشتیم به سوی او روانه شدیم.

سرگردانی و خستگی کاسه صبرمان را لبریز کرده بود و ما افتان و خیزان در کوچه پس کوچه های کوفه به سمت امامزاده در حال حرکت بودیم.در افکار خود غوطه ور بودیم که صدای ترمز ونی ما را به خود آورد.راننده با لهجه ی غلیظ عربی ما را به سوار شدن دعوت می کرد و ما هم از خدا خواسته دعوت او را اجابت کردیم.او در تمام طول مسیر پیوسته حرف میزد و از برادری مردم ایران و عراق و اتحاد و دوستی آنها سخن می گفت و یک ریز صدام را لعنت میکرد که بین   مردم عراق و ایران جنگ و تفرقه ایجاد کرده بود.

در آخر هم ابراز محبتی وصف ناشدنی نثار مقام معظم رهبری نمود و سفارش به اینکه قدر او را بدانیم که او در دنیا بی نظیر است.

مار ا در ابتدای کوچه امامزاده پیاده کرد و در لحظه خداحافظی با نگاهی مالامال از حسرت گفت سلام مرا به حضرت علی بن موسی برسانید.

دیدن گنبد امامزاده به ما آرامش میداد و تشویقمان میکرد هر چه سریعتر به آنجا برسیم هر چند تشویشی نیز در دل داشتیم و ان ترس از نبودن جا به خاطر ازدحام زایرین در امامزاده بود.

به نزدیکی های امامزاده رسیده بودیم که مردی با ماشینی شاسی بلند کنارمان ایستاد

مابا نگاه کوچکی به داخل ماشین فهمیدیم ماشین پر از ادم است مرد ما را دعوت میکرد که به خانه اش که در همان نزدیکی ها بود برویم و ما متعجب به او و ماشین پر از زائرش نگاه می کردیم.

او اصرار میکرد تا با  او همراه شویم و ما انکار میکردیم چون ترس آن داشتیم که خانه اش کوچک باشد و برای ما جایی نباشد.دیگر نتوانستیم در مقابل اصرار هایش طاقت بیاوریم و پیاده به سمت خانه او که در همان نزدیکی بود روانه شدیم.

باور کردنی نبود پشت دری کوچک  خانه ای بزرگ انتظار ما را می کشید و در چشم به زدنی در یکی از سالن های خانه مستقر شدیم.

ما از شدت خستگی انتظار هیچ چیزی غیر از خواب را نداشتیم که ناگهان مرد صاحب خانه با ظرفی پر از انارهای درشت و پرتقال و موز و نارنگی وارد شد.تا به خود امدیم کارتنی پر از پوست میوه وسط اتاق بود.تنها یک کار زمین مانده داشتیم  آن هم خواب بود.

خدا می داند چطور خوابمان برد ولی وقتی بیدار شدیم ساعت 10 صبح بود اولین کسی که دیدیم مرد صاحب خانه بود ظاهرا چندین مرتبه در پی مان آمده بود که مارا برای صبحانه ببرد.

صبحانه ای مفصل و سفره ای رنگین که هر آنچه دلمان میخواست  در آن بود از آبمیوه  با طعم های مختلف و عسل و تخم مرغ گرفته تا چند نوع پنیر و انواع میوه ها و مرباها

یکی از همراهان از این همه سخاوت و بخشش که فقط بوی امام حسین علیه السلام را می داد منقلب  شد و با صدای بلند شروع به گریه کرد یکی دیگر از دوستان با حس و حالی عجیب گفت ما برای بهترین عزیزانمان این چنین سفره ای پهن نمی کنیم.اینها فقط بخاطر اینکه ما زائر ارباب هستیم این چنین ما را  اکرام می کنند و ما را که با  سر و روی  و لباس های خاکی همچون گدایان بنظر میرسیم بسان شاهزادگان تکریم میکنند.

آن روز بیشتر با مرد صاحب خانه آشنا شدیم و دانستیم که میزبان ما دکتر ولید السلامی است دکترای اقتصاد و عضو شورای مجلس نجف و از نیروهای جبهه مقاومت مردمی عراق حشد الشعبی .

مرد عجیبی بود از همه زائران خودش پذیرایی میکرد با تمام افتخار.

لباس هایمان را برای شستشو می برد و حمام را برایمان اماده میکرد کافی بود تقاضای چیزی را داشته باشیم که در حد اشباع تامین مان  کند.

دکتر علاوه بر اینکه از ما و میمهانان دیکر پذیرایی میکرد به بسته بندی مواد غذایی می پرداخت و با دستان خودش آنها را میان زائران پخش میکرد.

مردم عراق بسیار با اخلاص پذیرایی میکردند و حقیقتا نه  تقاضای اجری داشتند و نه تشکری لا نرید منکم جزا و لا شکورا

تشکر و قدردانی ما ذره ای در مهان نوازی انها تاثیر نداشت و انها با تمام اخلاص جان و مالشان را فدای زائر امام حسین می کردند.

بابی انت و امی و اهلی و مالی و ولدی.

گفتم ولد اما ولدهای دکتر که همگی به نام زیبای علی مزین بودند

علی، جنت علی، حیدر علی، آیت علی.

همه زندگی اش بوی اهل بیت را می داد بوی علی بوی فاطمه بوی حسین .

بعد از دو روز اقامت در خانه اش با او خداحافظی کردیم تا پیاده روی خود را به سوی سرزمین کرب و بلا آغاز کنیم آنجا که قطب مغانطیسی عالم است و همه ی عاشقان را به سوی خود جذب می کند به سوی حسینی که همه ی دارایی اش را فدای اسلام کرد.

بابی انت و امی و همه این بخشش و رحمت ها از جلوه های عنایت اوست که مردم را دگرگون کرده و مس وجود همه را به زر مبدل کرده است.

باید رفت و چشید، باید دید و بویید، باید لمس کرد و احساس کرد.

هنوز هم صدای هل من ناصر ارباب به گوش عاالمیان میرسد و روزی خواهد رسید که با اربعین حسین دنیا بیدار شود.


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرباید رفت و دید
هنرمندوحید نادری
ارسال شده در1395/10/20
تگ ها تشکر از مهمان نوازی و کرامت موکب داران حسینی

نظرات