بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

پریشانی

1394/10/07

      

      

             «پریشانی»

 

پريشان كرده گيسورا به دست بادها خواهر       

روايت می كنی راوی روايت كن ولی ازسر

 

بگوازسركه آغازروايت دلنشين باشد           

 روايت كن روايت را كه بايد اين چنين باشد

 

زبان واكرده باد ازشرح گيسوها روايت را     

 كه مي نالد به نی ها بندبندش اين حكايت را

 

«شكن افتاده درشرحش بگوتا شانه برگردد       

 بگوخورشيدمان لختی به اين ويرانه برگردد

 

نمی خواهد مگرماه ازقرارخويش برگردد

 نمی ترسد پری ازديدنش ديوانه ترگردد

 

دريده يوسفم را گرگ ودردندان كتان دارد

مبند ای ماه چشمت را، پری انگارجان دارد

 

چه درسردارداين سردرقيامش سجده لازم نيست

 موذن را شنيدم با لبانش نی ملازم نيست

 

چه درسردارد ا ين سررفته تا بالای منبرها        

كه افتاده كلاه نخوت ازسرووصنوبرها

 

چه درسردارد اين سركاكلش درباد می رقصد   

 مگرمجنون ترين بيداست وبرشمشاد می رقصد

 

چه درسردارد اين سر. . .»

 

قلم كردم روايت راكه سربرگشته ازراوی      

يكی نی می زند زيرصدای گرم منشاوی

 

لب ازشورروايت شمه ای با نی حكايت كرد 

به شيرينی اين لب هيچ كس ازنی شكايت كرد؟

 

روايت دوست داردازلب نی بازگوگردد         

 كه شيرين است ازشيرين زبانان گفتگوگردد

 

«كه شطی ارغوانی بود بالای سرم اين سر   

مرا می برد نی من پابه پای آن حرم اين سر

 

كه خون كاكل راوی روايت را مزين كرد      

نسيم آمد شميمش را به خودپيچيد وبرتن كرد

 

غبارش را به بوی سرمه درچشم صدا كردند  

شكرها ازهمان دم اغلب ما رارها كردند»

 

مشتت شد روايت ، راوی ازبالای زين افتاد 

كه عرش وكرسی ولوح و... قلم روی زمين افتاد

 

مشتت ترشد وگيسوبه جان بادها افتاد         

روايت گفته مهرش دردل جلادها افتاد

 

 پری خوابيده است وماه من آسوده می گردد

خميده آسمان وگرد خود بيهوده می گردد

 

به سرگردانی ات راوی روايت كرد كم ديدم

كه پشت نيزه را زيرسراين مرد خم ديدم

 

به چرخشت تن انگورهايت اسب آوردند   

شرابا با چه شوری ديدمت ازتن درآوردند

 

لب خشكيده را آوازه ی نی مجلس آرا كرد      

خدايا شاهدی نی زن چه شوری دردل ماكرد

 

بفرما تا روايت خط سيرش رازسرگيرد       

بگوتا نی شكررا بيش ازاين بالای سرگيرد

 

بفرما نی بخواند نای را اين جای اين چامه

بگيرد شاه ما را روی سر، گرم است هنگامه

                    □□□

 روايت چند خطی می شود راوی است سرگردان

 كسی طاقت ندارد دست نی افتاده اين ميدان

 

كمي با نای ازنی گفتگوكردند وبرگشتند

چه شوری داشت تانی ها به يمنش نيشكرگشتند

 

ميان نقل راوی ذبح اعظم اتفاق افتاد    

          كمي بعد ازروايت . . .  عيد قربان شد    

 

        


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرپریشانی
هنرمندمجتبی صفدری تمرین
ارسال شده در1394/10/07
تگ ها

نظرات