بسم اللّه
جمعه 14 اردیبهشت 1403

پرنده دوز

1395/10/18


پرنده دوز

ازاین که یکی بهم زُل بزنه بدم می اومد. چایی رو نمی خواستم؛ داغ بود.وقتی نباتو انداختم توش شک زده شد. علیرضا نیم متر جلو تر از من بود. کنار پرچم؛ همونی که خودم دوخته بودم. دوستش نداشتم. سیاه بود .سیاه و سفید، وسطش با خط سبز شعر نوشته بودم. همون شعری که بابا از تو رادیو یادداشتش کرده بود و همیشه زیر لب می‌خوندش. پایین پرچم چند تا پرنده دوخته بودم. دلم نمی خواست زخمی باشن ولی بابا گفت: (باید تیر خورده باشن. )دلم برای زبون بسته ها می سوخت. مثل یک تیکه پارچۀ مچاله شده بودن. اگه آزاد بودن بهتر می دوختمشون.
پرچم دوختن رو خیلی دوست نداشتم. سخت بود. انگار دستامواز پشت بسته باشند.آزاد هی روی پاهام می پرید و بالاشو باز و بسته می‌کرد. طفلکی هنوز فکر پرواز بود. به علیرضا گفتم: (بالاشو نکش. )ولی کشید. صدای جیرینگ جیرینگِ علم ها بلند شده بود...صدای بلند طبل ها... صدای سینه زدن...صدای ...
همش مثل یک موسیقی بود که درگوش کوچه های تنگ و کاهگلی روستا می پیچید  و مدام می گفت : بازم بدوز... بازم بدوز... بازم بدوز...
بدوزم که چی؟
چه قدر اون شعر تکراری ، چه قدر پرنده های زخمی،چه قدرتیر،چه قدر خون ،چه قدر پارچۀ سیاه؟!
این تنها مدل پرچمی بود که بلد بودم.صدای طبل ها تند شده بود و دوباره همون صدا...
یاد حرف بابا افتادم که بهم می گفت : (پرچم دوختن واسه دسته های عزاداری کار هر کسی نیست ولی تو با همین دستای ریزه پیزت معجزه می کنی دختر.)
شاید فقط به خاطر بابا بود که پرچم می دوختم. هوا سرد بود. باد چادر مشکیم روکنار می زد.از این که یکی بهم زل بزنه بدم می اومد.
علیرضا هنوز کنار پرچم بود دستاشو می کشید روی پرنده ها. احساس می کردم می‌خواد آزادشون کنه.آزادشون کنه تا دوباره پرواز کنند.این‌جا پر از صداست. صدای جیرینگ جیرینگِ علم‌ها ...صدای بلند طبل ها... صدای سینه زدن... همش مثل یک موسیقیه که مدام بهم می‌گه: بازم بدوز...بازم بدوز...بازم بدوز


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرپرنده دوز
هنرمندزهرا بیژن یار
ارسال شده در1395/10/18
تگ ها #طریق_الحسین

نظرات