بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

جلوه اربعین

1395/10/15
جلوه ای از جلوه های اربعین ، منظومه جنون خدمت زوّار کربلا اربعیـن ، پای پیـاده ، از نجف تا کربلا رفت باید تا ببینی جلـوه هـای عشق را این قلم گوید برایت شمـه ای زان جلوه ها جلوه هایی از خلوص و عشق و ایمان و وفا کودکی شش ساله دیدم تشتی از خرما به سر داد می زد : آی ، ای زائر بیا خرمـا ببر در کنارش دختری کوچکتر از او نیـز بود کاغذی در دست ، از زوّار دعوت می نمود کاغذی کوچک که بود حک جمله ای زیبا درآن بیت زوّار است اینجا ، سیدی اینجـا بمان جستم از نامش ، بگفتـا من غلام حیـدرم خواهرم سلمی ست ، مرده هم پدر هم مادرم باز پرسیدم ولیّت کیست حیـدر جان ؟ ، بگو پیرمـردی روی ویلچـر را نشـانم داد او پیش او رفتم که جویم حال آن روشن ضمیر درس خدمت یاد گیرم شاید ازآن شرزه شیر من سلامش گفتم و او داد پاسخ اینچنیـن مرحبـا ، اهـلأ و سـهلأ للجمیع الزائریـن با سـروری کان نباشد قابل وصف و بیـان بوسه ای زد بر جبینم آن کـریـم مهـربـان گفت شـکرأ یا صدیقی ، اندکی با من بشین کوله ات را باز کن ، بگذار بر روی زمین دیدم اخلاص و صفا را در وجودش آشکـار با اشـاره گفت همراهان خود را هم بیـار گفت تا حیـدر کلیـد خـانـه را بر ما دهد خواست ازمن خود به زخم پای من مرهم نهد گفتم : حاجی از محبتهـایتـان شـرمنـده ام گفت : لا لا ، من به عشق خدمت اصلأ زنده ام می زنم هـر ساله مـوکب من برای زائریـن مفتخر هستم که دارم مُهر خدمت بر جبیـن خانه ام دربست باشد وقف زوّار حسیـن هر چه من دارم فـدای زائـر آن نور عیـن دختـرم را با عیـالـم داد دست دختـرش خواست ازسلمی کند خدمت به جای مادرش بار دیگـر گفت با من یا صـدیقـّی الکـرام شاکرم از اینکه هستم زائرین را من غلام موج می زد در نگاهش شادی از خدمت به ما گفت : جـان من فـدای زائـریـن کـربلا گفتمش یا سیدی در غبطـه ام از حـالتـان بیشتـر خواهم بدانم راز ایـن احوالتـان گفت من هستم ابـو عبـاس عبـاد بن عـلا اصـل من حلـی ست اما ساکنم درکـربـلا هستم هشتـاد و چهـار ساله ، غـلام زائـرم فارغ از عشق حسینم چون زمینـی بـائـرم شد شهید عبدالحمیدم در مصـاف اهـرمـن او فـدای راه حق شد در دفـاع از وطـن مرد عروس نـازنینـم در تصـادف سال پیش کرد مـرگ او دلم را بیشتر از پیش ریش حیـدر و سلمـی از آنهـا یادگاری مانده اند درس عشق و عاشقی را پیش بابا خوانده اند الغـرض رفتیم با حیـدر به سوی خانه شان خانه نه ! کاخی مجلل را به ما داد او نشان بود حیـاط خانه یک بـاغ بـزرگ و با صفـا می شد از هر گوشه آن باغ دیدن عشق را یک طرف سرگرم جمعی از برای پخت شـام در صف حمّـام سویی کرده زوّار ازدحـام گوشه ای هم عده ای مشغول سِـرو میـوه هـا ظرف می شستند سویی عـده ای بی ادعـا جای جای بـاغ صـدهـا ریسمـان آویختـه زائر ترک و عـرب با فارس و لر آمیختـه بـاغ را کردیم چون رد داخل منزل شدیم آرزو مـان بود هرچه ، گوئیـا نائـل شدیم دیگـر از خانه نگویم ، شیک و زیبـا و تمیـز دور تا دور سالن مملو بود از مبل و میـز « هشت ، نه» خانه همه خوشبو ، معطر ، عنبرین روی هر یک جمله : « هذا مُقام الزائریـن» داد اطـاق هشتمیـن را حیـدر رعنـا به مـا سیدی اهلأ و سهلأ گفت و شد از ما جـدا مـوقع رفتن نشـانم داد مـردی خنـده رو گفت ملزومات خواب و راحتی خواهید از او بس که خیلی خستـه بودیم ، آرمیدیم ابتـدا بعد هم حمّـام کردن داد جان بر جسم مـا بعـد تـازه کـردن غسـل زیـارتهـایمـان عـزم رفتن جـزم شد تا مضجع مولایمـان سـاز رفتن کـوک کرده سـاک خود برداشتیم خویش را شرمنده از آن لطف می پنداشتیم دید ابوعبـاس تا ما را ، جلـو آورد سـر گفت:رنجیدید ازاین منزل به این زودی مگر؟ مرحبـا ای عـاشقـان مخلص آقـایمـان ساکها تان دردسـر دارند آنجـا بی گمـان سـاکهـا را واگـذارید و سبکبـالان روید خواهشـأ بعد از زیارت باز تشریف آورید گفتمش یـا سیـدی خواهیم زحمت کم کنیم می رویم عرض ادب بر سیـد اعظـم کنیم گفت : لا ، لا ، دیگر اصلأ این چنین صحبت مکن منت است این بر سرما، صحبت اززحمت مکن صـاحب این خانه زوّارند و من هم نوکـرم در سپـاه عشقبـازان من سیـاهی لشکـرم گفت : بگذارید اینجـا ساکهـای خویش را ره دهند حاشـا شما را در حـرم با ساکها راستش دیدیم معقـول است حرف پیـرمـرد حرف حق را لاجـرم بایست حتمأ گوش کرد با قبـول حـرفهـایش گوئیـا پـر بـاز کرد مرغ روحش بال زد تا اوج حق پـرواز کرد بـار دیگـر بر جبینم بوسـه زد آن با صفـا گفت باید رفت آری این چنین تا کـربـلا گفت : حالا جزم سازید عزم دیـدار حسیـن دست حق همراهتان باد ، آی زوّار حسیـن حـرّکـوا یـا سیـدی ، دست خدا همراهتان شهد شیرین زیارت نوش جان ، ای تشنگان راهی کـوی وفـا گشتیـم مـا بـا پـای سـر بود در این راه ما را عشق و ایمان راهبـر شد ضـریح حضـرت سقـا عیـان از راه دور دستهـا بر سینـه ها رفتند از شرم حضـور انـدکـی بعـد از تـوقف راه افتـادیم بـاز مرغکان روحمان کردند بـال شـوق بـاز راه را کردیم طی ، زان پس دگر با چشم تر سینه سوزان ، اشک ریزان ، ذکرگویان ، خون جگر ناگهـان دیدیم خود را درحریم قـدس یـار در حصـار عاشقـانی سینه چاک و بی قـرار درمیان های و هوی و قیل و قال و شور و شین حـاصل آمد آرزوی وصل و دیـدار حسین گرچه مشکل بود دل کندن ز دربـار حسین دیده تر بیرون شدیم آخر ز گلـزار حسین وقت ، شد وقت وداع با میـزبـان مهـربـان پیش او رفتم به رسم اهل شکر و امتنـان تـا ابـوعبـاس از من قصـه رفتـن شنید گوهر اشکش روان گشت و به دامانش چکید گفت باز عمـری دوباره بود بـاقی گر مـرا باز هم در خدمتم ، هرساله این موقع بیـا این وجیـزه بود تنهـا یک نمـا از اربعیـن یک نمـای واقعی از عشق و ایثار و یقیـن داستـانی واقعـی از سـرزمینـی پـر بـلا کشـوری مشغول جنگ و مردمـانی مبتـلا آری این ملت کـرامت یـافتـه از کـربـلا گشتـه آری این جمـاعت لایق لطف خـدا از کرامات حسیـن است این همه شور و شعور اربعین گشته جهـانی ، می دهد عطر ظهور اربعین گشته « جهانی جلوه ای » از اقتـدار تا کشاند ذهن عـالم را به سمت انتظـار اربعین باشد نمـادیـن جلـوه دلـدادگـی زیـر چتـر اتحـاد و پـرچـم آزادگـی تا کنـد بیـدار شـایـد قلبهـای خفتـه را تا به سـامـان آورد این عـالم آشفتـه را اربعیـن بـاشـد نمـاد همدلی و اتفـاق جلوه ای از اتحـاد اهل عـالم در عـراق شیعـه دوشادوش سنـی ، با مسیحی همنـوا همـدل و همـراه با هم در مسیـرکربـلا کرد حمید اینگونه شرح جلوه ای از عشق را آنچه را خود دیده از دلـدادگـان کـربـلا
اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرجلوه اربعین
هنرمندمحمدرضا مصطفی زاده
ارسال شده در1395/10/15
تگ ها #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین #اربعین_95 حضور_ملیت_ها_و_مذاهب مهدویت_ظهور حواشی_جذاب_اربعین_حسینی

نظرات