آن دو
1395/10/12
آن دو
مدت ها بود که آنها را جایی مخفی کرده بودم و فقط هر از چند گاهی نگاهشان می کردم. آنگاه کنارشان گذاشتم و از نگاه ها مخفی شان کردم، که احساس کردم شاید مایه ی حسرت دیگران باشند. برایم دوست داشتنی بودند چون رنگ و بوی مادرم را داشتند و قبل از من، همیشه همراه او بودند تا به من رسیدند.
هیچ چیز نمی توانست تصمیم مرا در مورد نگه داشتن آنها برای همیشه در کنار خودم عوض کند مگر یک چیز...
همان یک چیز هم روزی تصمیمم را عوض کرد. آن روز ها وقتی به چشمان پر از التهاب همسرم می نگریستم و گوش دل به نوای پر تب و تاب دلش می سپردم....
وقتی به هیجانی که در بند بند اعضای بدنش موج می زد نظاره می کردم و او مشتاقانه خاطرات شیرین و لحظات زیبای سال های گذشته را برایم به تصویر می کشید....
وقتی سر تابه پا شور می شد و از تشنگی های راه و تاول های دردناکش حرف می زد وآن ها را نوعی همراهی با راهیان این مسیر می دانست و از مردمان آن سرزمین و آن فرشتگانی آسمانی یاد می کرد...
نمی توانستم دستان خالی اش را ببینم که مانع این همه عشق و شور شده بودند و غصه را به چشمان اشک بارش تحمیل می کردند و آتش عشق او را در چشم بر هم زدنی خاموش می کردند....
تصمیم گرفتم تصمیمم را عوض کنم و من که خود مشتاق این راه بودم ولی پای رفتن نداشتم با پای او قدم در این مسیر بگذارم و مثل همیشه او را محرم اسرار خود کنم و دل مشتاقم را به دستان او بسپارم تا آن را به دیار عشق برسانم.
به همین خاطر بود که از آن دو گذشتم و هر دو را به همسرم سپردم تا آنها را فدای این راه کند.
من از آنها گذشتم و رهایشان کردم وآنها با همسرم راهی شدند تا گره گشای غم های او و دیگر آرزومندان این راه باشند که برخی از آنها موی سپید و قلبی مشتاق داشتند و لی دست های خالی پایشان را بسته بود.
با دستان خود آنها را آماده نمودم و با هردو وداع کردم خودم هم همراه همسرم به وعده گاه رفتم و خودم آنها را در دستان همسرم قرار دادم.
آن دو عاقبتی خیر یافتند و فدایی این راه شدند و من سبکبارتر از همیشه نظاره گر خیریت عاقبت آنها بودم.
النگوهایم خیلی زودتر از من و همسرم به کربلا رسیدند و من به چشم خود شادی آنها را در تلالو با شکوهشان روی ترازوی طلافروشی دیدم.
کد QR اثر | |
عنوان اثر | آن دو |
هنرمند | فاطمه شاهمحمدی |
ارسال شده در | 1395/10/12 |
تگ ها | #اربعین_95 |
نظرات