بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

خاطره اربعین

1395/10/08

خاطره سفر اربعین

چند سالی بود که حسرت اربعین را داشتم، گم شده داشتم، نمیدانم چه؟

ولی آشکار بود سرشار از سکوتی پر دردم که نیازمند داروی فریاد دارد،

همه جا را رفته بودم اما صدایم بالا نمی آمد.

شنیده بودم اربعین رفتگان به جای اینکه بر زمین راه بروند، بر آسمان پرواز می کنند...

با خود گفتم آسمانی که حسرتش را داشتم در بلندای عبورش مرا به فریاد می دارد، در این فکر بودم که نبض قلبم بی تاب گشت، قلب انگار خود را برای پرواز کوک میکرد، انگار حرف دلش را زده بودم، اگر نمی رفتم آرام نمی گرفت، ندای قلبم را خوب می شناسم.

زد و اسمم از طرف دانشگاه ردیف شد که آقا 20 صفر کربلائی،

حال من بودم و راه عشق، من بودم و جای پای اولین زائر امام حسین، جابر عبدالله انصاری،

من بودم و کاروان اسرای از شام برگشته.

راه می رفتم، در راه نفس کم نمی آمد، نفس داشت لبریز می شد که دریای نجات راه بیاندازد،

نفس نبض حیات جاودان بود، بیداری حقایق بود.

در این را ناخود آگاه عدد 40 را زمزمه می کردم، 40 مرا به تاریخ نیک می برد،

یاد بعثت 40 سالگی پیامبر

 یاد بلوغ 40 سالگی انسان

یاد میقات موسی در 40 روز

یاد 40 روز سجده حضرت آدم بالای کوه صفا

و یاد 40 حدیث که انگار راه راه 40 حدیث بود، راه 40 هزار فرشته

و چقدر 40 نورانی شده بود

40 تا چراغ سر راهم روشن بود، 40 تا فرشته همراه هر زائر بود.

خستگی روح و تن دنیائیم با هر قدم از شور پر می گشت، چه وصفی می شد اگر به زبان می آمد.

وحدت همه پیاده ها، نیت پاکشون، راه بی خارشون، همه و همه به من نیرو می داد که دست ضعیفا رو بگیرم، ولی در راه امام حسین ضعیفی ندیدم، نه کهن سالی و نه کودکی معنی نداشت. همه جوان کربلائی بودند، کسی اینجا دنیائی نبود، بخشش معنی داشت و صورتها نورانی بود.

 


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرخاطره اربعین
هنرمندامین اسدالهی
ارسال شده در1395/10/08
تگ ها #اربعین_95

نظرات