بسم اللّه
شنبه 15 اردیبهشت 1403

امتداد

1395/10/04

آرام خم می شود، پتو را روی پای مهمان جوانش می کشد. مانند هر شب، با لیوان آبی که در کنارش است وضو می گیرد. سی سال است نماز شبش ترک نشده.

اهل خانه مشغول آماده کردن صبحانه برای مهمانان هستند که صدای اذان بلند می شود. مهمانان یکی یکی وضو گرفته و به نماز می ایستند. وقت تنگ است و راه طولانی، مهمانان وقت ماندن ندارند.

زنگ کنار دستش را به صدا درمی آورد؛ احمد پسر بزرگش سریع خود را می رساند. به او می فهماند که صبحانه زائرین را فراهم کند و به آنها بدهد تا با خود ببرند.

پسر صندلی ای در کنار در قرار می دهد و مادر را روی آن می نشاند. زائرین که می خواهند بروند، اشک های پیرزن سرازیر می شود. گریه می کند و آنچنان بر پاهایش ضربه می زند که انگار از آنها عقده ای در دل دارد.

احمد با فارسی دست و پا شکسته ای مسافرین را بدرقه می کند.

روز دیگری آمده و زوار جدیدی در راه اند. همه در حال تکاپو هستند. پیرزن نیز هر کاری که بتواند انجام دهد، دریغ نمی کند.

خورشید از سراشیبی صعود به سراشیبی سقوط می افتد. صدای زنگ تلفن سکوت اتاق را برهم می زند. احمد که بدخواب شده است با عصبانیت تلفن را برمی دارد؛ با سردی چند بله کوتاه می گوید و لحظه ای سکوت می کند؛ این بار با خشونت می گوید : چه شده است؟ چرا گریه می کنی؟ حرف بزن. ناگهان تلفن را قطع می کند، چشمانش سرخی قبل را ندارند، بغض راه گلویش را بسته. سریع به بیرون می دود و در گوشه ای از حیاط، زار زار به گریه می نشیند.

مادر که همه چیز را زیر نظر دارد، متوجه آنچه رخ داده است می شود. دستش را بر سرش می کوبد و سرش را به دیوار؛ پلک های ترش را که باز می کند، عکس وهبی را می بیند که در لباس رزم دلرباتر شده است.

فردا اربعین است و غم مهمان خانه ام صائب. پذیرائی از زوار نباید تعطیل شود. احمد تصمیم می گیرد که کارهای مربوط به برادر شهیدش را بعد از اربعین  انجام دهد.

زنان نوحه خوان دوباره مشغول کارهای خود می شوند. شب نزدیک است و مسافران در راه. پسر همه حواسش به مادر است.

شب که فرا می رسد گریه ها و ناله های پیرزن جای خود را به لبخند صمیمی ای می دهند که ناشی از حضور مهمانان است.

رنگ سپید پیرزن احمد را سخت ترسانده. او که می داند اصرار بیشترش برای بردن مادرش به دکتر نتیجه ای ندارد، پزشکی را به خانه می آورد. سوزن و سرم مهمانان امشب پیرزن اند.

روز سخت تمام می شود. سکوت شب همه جا را فرا می گیرد. نیمه شب است.

آرام خم می شود، پتو را روی پای مهمان جوانش می کشد. مانند هر شب با لیوان آبی که در کنارش است وضو می گیرد. سی سال است نماز شبش ترک نشده.


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرامتداد
هنرمندسید محمد رضا علوی
ارسال شده در1395/10/04
تگ ها #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین #جریان_سازی معرفی_جایگاه_امام_حسین(ع) امنیت_زوار حواشی_جذاب_اربعین_حسینی

نظرات

موسوی (1395/10/06) داستانی جالب است،که نویسنده از زاویه ای متفاوت به این جریان عظیم نگاه کرده است.
موفق باشید.