سردار کارتون خواب
1395/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار کارتون خواب
سرخی هوا از غروب نیست ؛ بعد از بارانی که آلودگی هوا را شست و هوای لطیف را ارزانی قدوم عاشقانه ی عشاق کرد، آسمان سرخ است وهوا کمی سرد .
پدر می گوید: همین جا بمانیم ،ولی زهرا و خواهرش اصرار دارند که به راهشان ادامه دهند.
- هوا که خوب است دلتان می آید بخوابیم؛یک استراحت اجباری هم که داشتیم کمی دیگر برویم ،چشم پدر؟
نگاهی به مادر، تاملی میکند و میگوید:مادرتان مریض است،بهتر است...؛که مادر میگوید :اشکالی ندارد کمی دیگر برویم.
دخترها خوشحال، کیف مادر را میگیرند ولی پدر کوله پشتی را نمیدهد و دو طرف پدر و مادر براه می افتند.
شب این جاده با روز خیلی متفاوت است.
موکب ها آرام هستند و دیگر صدایی از آنها شنیده نمیشود.پذیرایی شان آرام و بی سر و صدا و بیشتر زائران در حال استراحت هستند.مردی گوشه خیابان و کنار بساط ماساژ به خواب رفته .پدر می نشیند،پتو دا تا شانه های مرد بالا می کشد.میخواهد دستان مرد را زیر پتو ببرد ،میگیرد و کمی ماساژ میدهد.مرد آنقدر خسته است که متوجه هم نمیشود.
چند ساعتی دیگر به راهشان ادامه میدهند .
شب، شب رویایی است. چهار نفری گرم صحبت هستند. بیشتر پدر برایشان حرف می زند.گاه میخندند و گاه گریه میکنند.پدر شوخی میکند و می خندند.نوحه می خواند و سینه میزنند و گریه میکنند. خوبترش هم این است که دیگر خیلی کسی حاجی را نمیشناسد ؛شده است برای خانواده اش.کمتر پیش می آید که برای آنها باشد، پس باید از اندک بودنش دنیای استفاده را ببرند ؛
بهانه دخترها هم برای ادامه ،بیشتر همین است وگرنه آنها هم خسته هستند و پاهایشان زوق زوق میکند .
شب به نیمه رسیده و هوا دارد سرد و سردتر می شود.
مادر که کمی هم سرما خورده می گوید: دیگر استراحت کنیم.
دخترها لب و لوچه شان آویزان شد. پدر نگاهی به آنها کرد و گفت: شما جوانید فکری هم به حال ما پیرمرد و پیرزن بکنید.
و این زهرای خوش زبان است که میگوید:
هر کسی هم پیر بشه، شیره پیر، بازم شیره مخصوصا اگه شیر میدان جنگ باشه.پدر، ما برای شما پیری نمی بینیم، ولی چشم ،دیگه تسلیم.تا همینجاشم یه دنیا ممنون.باید فکر سال دیگه هم باشیم فرمانده.
دوسه موکب میروند. ولی این موقع شب جا گیر نمی آید.موکب ها پر هستند و جای خالی ندارند. در یکی از موکب ها جای مادر را باز میکنند.
دوتا دختر با بابا سه نفری چند تا پتو میگیرند و بیرون، کنار یک دیوار میخوابند.آنقدر خسته اندکه دیگر نمی فهمند چطور بین صحبت ها خوابشان برد وچه موقع باران گرفت.
صدای اذان که بلند میشود اول زهراست که چشم باز می کند و از خواب بیدار میشود و تازه می بیند دارد باران می آید،دیگر نمیداند که تازه خوابشان برده بود که باران گرفت و پدر هنوز به خواب نرفته بود و به آسمان خیره شده بود و داشت ستاره ها را نگاه میکرد که آسمان صاف که دیگر سرخ هم نبود، ابری شد و دیگر ستاره ای پیدا نبود و آسمان بارید؛ به همین سرعت .
نگاهی می کند زهرا ،خودش هست و خواهرش، خبری از بابا نیست .کمی آن طرفتر زیر یک سقف خرابه ای ،چند نفر ایستاده اند، و خنده کنان دارند عکس می گیرند و خنده هایشان کسی را بیدار میکند که پدر است.
یکی از جوان ها دست حاجی را میگیرد و بلند می کند و خم میشود که دستش را ببوسد که حاجی دستش را میکشد و پیشانیش را می بوسد.
می خندد و میگوید: حاج آقا همه چیز دیده بودیم، غیر از سردار کارتون خواب.!
دوباره زهرا نگاهی میکند به خودشان و تازه می فهمد بابا پتو های خودش را روی آنها انداخته و خودش با دو عدد کارتون زیر یک سقف، نه، نیمچه سقفی رفته و خوابیده ...
تقدیم به شیر مرد جنگ و جهاد سردار شهید حسین همدانی
روحش شاد و یادش گرامی
اطلاعات اثر
کد QR اثر | |
عنوان اثر | سردار کارتون خواب |
هنرمند | محمدحسین کفیل |
ارسال شده در | 1395/10/03 |
تگ ها |
نظرات