قافله سالار
1395/09/27
قافله سالار
می خواند آیینه از نگاهت شبی آن شب که گویی قصد سحر نداشت
من بودم و حضور سبز ترانه ها از محفل گرم ما ،ساقی خبر نداشت
وجودم درهجمه آتش عشق سوخت بی خبر از خویش بود و باور نداشت
شمع جمع گشت دل بی ریای من مسکین دلم مظلوم بود وشر نداشت
می گذرد قافله از راهی و بی سالار این سرو خمیده هیهات سر نداشت
برگیر از دلم حس پریدن و پرواز این مرغ وحشی از ازل بال وپر نداشت
عازم کوی یار گشتیم و بی خبر با راهیانی که سالها عزم سفر نداشت
دلم بی خبر از خویش بود و دیوانه جزعشق جانسوز تو شوردگر نداشت
عمریست با خیال عشقت طواف می کنم بعد توگیتی دگر وارث شق القمرنداشت
دنیای بی اعتبار عشق بعد از تو سرد و بی روح گشت و دلبر نداشت
کد QR اثر | |
عنوان اثر | قافله سالار |
هنرمند | رشدیه عالیان |
ارسال شده در | 1395/09/27 |
تگ ها | #طریق_الحسین |
نظرات