دستم را بگیر
1395/09/16
چند سالی بود که می اومدم . تمام تلاشم این بود که هر شب لاقل به سخنرانی برسم.بعضی وقت ها می شد ، بعضی وقت ها هم نه.اما شب تاسوعا فرق داشت .برام قانون شده بود که هرجوری که شده ،هر کجای عالم که باشم ،شب عباس ،شب علمدار، خودم رو برسونم زیر اون خیمه و غرق بشم در حس و حال شگفت انگیزش .اون موقع ها حتی نمیدونستم اون نوای مخصوص و رجز خونی که مو به تن آدم سیخ می کرد اسمش دمام زنی.هر بار که خودموبه معرکه تاسوعا میرسوندم بارون هم شروع می شد . اشک و بارون و صدای پر از سوز آقایی که بعدها شناختمش همه با هم ترکیبی رو درست می کرد که می دونستم هرسال ، اون شب باید اول بزرگمهر باشم ، ورودی هیئت ، جایی که این روزا برام یه معنی دیگه ای داره . سال آخرغریبگی من با هیئت ، سال عجیبی بود . کربلا برام واژه ی دوری بود ، حتی بهش فکر هم نکرده بودم . اون سال اما همه چیز یه جور دیگه پیش رفت .
شب اول .....شب دوم .....شب سوم .....دیگه بی تاب شده بودم .منتظر شب نهم بودم انگار.شب تاسوعا به اول دمام زنی نرسیدم . داشت بارون میومد ، بارون تندی که همه ی پرچم ها رو آویزون کرده بود.با هر ضربه ای که به دمام می خورد تمام وجودم می لرزید . دسته وارد دالان اصلی شد . ایستاد . پرچم ها و دمام ها رو پایین آوردن و روضه خون شروع کرد روایت سفر کردن . روضه خونی که تازه از سفر کرب و بلا برگشته بود ......من این تصویر رو هیچ وقت از یاد نمی برم . خیمه ، ورودی خواهران ، شمع ، سیاهه ، علم ،بارون ، دمام، کرب و بلا .....
شک ندارم همون شب امضا شد . شک ندارم من همون شب و برای اولین بار از زیر خیمه ی هیئت مکتب الرضا شدم کربلایی ..،،،،،،،
کد QR اثر | |
عنوان اثر | دستم را بگیر |
هنرمند | مریم سادات حسینی امامی |
ارسال شده در | 1395/09/16 |
تگ ها | #طریق_الحسین #اربعین_95 #جریان_سازی مهدویت_ظهور مساجد_حسینیه-ها |
نظرات