بسم اللّه
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403

دعوتنامه من

1395/09/16

همه می گفتند  کربلا دعوتیه!

گفتم خوب کی دعوتنامه را میده؟

گفتند آقا امام رضا دعوتنامه رو مینویسه !

یه جوری این حرفها را نمیتونستم درک کنم برای من مثل قصه ها بود . خوب یه نفر میره می‌گه آقا من میخواهم برم کربلا ! آقاهم میگه بفرما !

گفتم : آخه چطوری؟ مگه میشه؟

گفتند  میری جلو پنجره فولاد،   آنجا از امام رضا میخوای.

اربعین پارسال با بچه ها  به نیت کربلا، پیاده تا حرم شاه عبدالعظیم رفتیم. نم نم  بارون رو چادرم می نشست و هر قدم که برمی‌داشتم، به خودم  می‌گفتم فکر کن داری سمت کربلا میری! حس عجیبی داشت، زیر بارون، هم‌قدم با مردم، به یک‌سمت رفتن.

یکماه بعد اربعین با آقای خانه راهی مشهد شدیم . آنجا یاد حرف دوستام افتادم .«رفتی مشهد برو جلو پنجره فولاد ، آنجا آقا برات کربلا را میده»

 بعد نماز صبح رفتم جلوی پنجره فولاد .قربون آقا برم که هیچوقت صحنش خلوت نمیشه .ساعت شش و نیم صبح بود ولی مثل همیشه امکان اینکه بری بچسبی به پنجره نبود . جمعیت زائر زیاد بود. تا آنجائیکه می‌شد رفتم نزدیک ضریح ایستادم.گفتم آقا میگن  دعوتنامه کربلا دست شماست .آقا آرزوی زیارت کربلا تو دلم مانده،آقا این زیارت را نصیب کربلا نرفته ها کن ،منم کنار آنها ،  قطره های اشکم با نم نم باران یکی شده بود ، گفتم آقا این اربعین باید کربلا باشم ،نمیدونم چقدر آنجا بودم ، صدای نقاره ها من را به خودم آورد.

صدایی که خبر از طلوع آفتاب می‌داد.

اوایل تابستان بود ، توی یک محفل دوستانه بودم که صحبت ما به سفر کربلا  وزیارت اربعین کشیده شد. دوستی گفت اصلا مناسب خانمها نیست ، دخترعموی من پارسال اربعین تو راه مریض شد و یکماه بستری بود هنوزم حالش روبراه نشده،یکی دیگه آمد وسط حرفش آره راست میگه و شروع کرد از وضعیت بهداشت تغذیه وناامنی عراق گفتن ، آخر مجلس هم به این نتیجه رسیدند که این سفر مناسب خانم ها نیست.

چند روزی این حرفها فکرم را مشغول خودش کرده بود ،یعنی چیزهایی که تعریف میکردند راست بود ،اگه فلانی با اون قد و هیکل تو مسیر کربلا کم آورده و تو این راه مانده پس فاتحه امثال من را باید همان اول بخونند.

خیلی ناراحت بودم منکه عاشق رفتن به این سفر بودم، انگار با این حرفها پاهام سست شده بود.

یک روز که غرق این افکار بودم ،گویا کسی از درون به من نهیب زد« واقعا درباره سفر کربلا چه فکری می‌کنی؟فکر می‌کنی میخواهی بری برای سیاحت ، تفریح یا خوشگذرونی؟ 

سفر اربعین ، سفر رنجه ؟ باید مزه رنج را تو این سفر بچشی؟ باید پاهات خسته بشه؟باید ذره‌ای از آوارگی و مصیبت خانم زینب و کاروان اسرا را تو این راه درک کنی؟باید هم‌قدم خانم رباب بشی؟ باید آوارگی ، بی‌کسی و ناامنی این قافله را بفهمی؟....

محرم آمد و من هنوز منتظر یک بارقه امید ..

خبری از دعوت نبود  

شب سوم محرم تو مسجد ، آخرای مجلس، نوحه خوان این دم قدیمی را آمد که «تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا»

«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»

«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
و من با این دم گویا صبرم لبریز شد و گریه امانم نداد و زار میزدم.

ولی انگار این گریه من کار خودش را کرد از مسجد که آمدم بیرون آقای خونه گفت فردا پاسپورتت را حاضر کن می خوام برم  دنبال ویزای عراق و من مات همینطور نگاهش می کردم. گفتم حالا چقدر عجله داری؟ گفت: می‌خواهم  ویزا برای اربعین بگیرم می‌ترسم دیربشه! و من همانطور مبهوت نگاهش میکردم! آخه تو این یکسال گذشته  من اصلا بهش نگفته بودم،  که چی تو دلم میگذره، چون اصلا مخالف مسافرت خانما  برای اربعین بود.

ویزای اربعین گرفتیم ، چند نفری از روی دلسوزی گفتند نمیتونی دوام بیاری از پا می افتی دست و پا گیر میشی این سفر برای خانمها نیست، آنجا شلوغه ، خطره، جنگه دوباره با این حرفها پاهام سست شده بود تا اینکه یه روز این روایت را شنیدم « امام صادق عليه السلام به زنى بنام ام سعيد احمسيه فرمود: حسين را زيارت كنيد، همانا زيارت حسين بر مردان و زنان واجب است . » د لم قرص شد .امام صادق اجازه داده پس دیگه حرفی برای رفتن باقی نمانده بود.

یک روز مانده به اربعین حسینی ،به یاری خدا من و آقای خانه رسیدیم کربلا، روبروی حرم حضرت عباس ایستادم و غرق تماشای گنبد نورانی آقا هستم، ه‍نوزم باورم نمیشه اربعین کربلا هستم، مثل رویاست.....

 


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثردعوتنامه من
هنرمندزهرا ابوالحسنی
ارسال شده در1395/09/16
تگ ها #طریق_الحسین #مبلغ_اربعین_شویم #پیاده_روی_اربعین #اربعین_95 #جریان_سازی امنیت_زوار مساجد_حسینیه-ها حواشی_جذاب_اربعین_حسینی

نظرات