بسم اللّه
سه شنبه 4 اردیبهشت 1403

وسیله

1395/09/11

خدایا خودت فرجی کن، شرمنده مردم نشم. با گفتن این حرف مرواریدهای اشک از صدف چشمانش بیرون جهیدند و در ریش جو گندمی اش محو شدند.با انگشتان زمختش دستی به صورت کشید و رد اشک ها را از روی پوست ربود، آهی کشید و سرش را به طرف آسمان بالا برد. ستاره هایی در دلش سوسو می زدند. آرام تر قدم بر می داشت، انگار دلش نمی خواست به مقصد برسد. چشمان لرزانش را به زمین دوخت گویی قدم هایش را می شمرد و با خود حرف می زد: هر سال این موقع همه چیز را آماده کرده بودم، ولی امسال.... به حاج خانوم چی بگم؟

خود را مقابل در خاکستری خانه یافت، دست در جیبش کرد و جای تسبیح را با دسته کلید عوض کرد. کلید را در قفل چرخاند. در باز شدف سه پله را پایین رفت، پرده ای نخ نما را کنار زد، سرکی به دور تا دور حیاط و اتاق ها کشید و نفس را که در سینه حبس شده بود آزاد ساخت. سر حوض نشست، عکس خودش را درون آب دید. مرد دیدی چی شد؟

صدای آخرین الله اکبر از گلدسته های مسجد محل به گوش رسید و ناخودآگاه اشک از چشمانش جاری شد. شیر آب را باز کرد، عکس در آب حوض مات و مات تر شد، مسح پاهایش را نیز کشید. صدای امام جماعت از بلندگوی مسجد واضح بود ( هل من ناصر ینصرنی؟ ) مرد به فکر فرو رفت.

ناگهان صدای به هم خوردن در خانه او را به خود آورد و سرش را به عقب چرخاندف به پرده خیره شد، دستان حاج خانوم پرده را کنار زد. به هس هس افتاده بود، با دیدن حاج خانوم همه چیز از دیدگانش رنگ باخت.

- سلام حاج آقا کی آمدین؟! انشاالله که دست پر هم هستین!

- سلام علیکم

سرش را پایین انداخت و به حلقه های موج درون آب چشم دوخت. نا امیدی بر وجودش چنبره زده بود و بغض با حرف در گلویش در آمیخت.

- صبر داشته باشین خانوم صبر... – انگشت اشاره اش را رو به آسمان برد – خدا کریمه...!

زانوانش سست شدند و روی همان جا روی پله نشست و در حالتی ما بین بغض و کینه چشمان ریزش را به چشمان درشت مرد دوخت، کی دیگه؟؟ دو روز بیشتر نمونده، کمی بر غلیان درونش غلبه کرد و ادامه داد حاج آقا نمیشه از روستی، آشنایی قرض بگیری؟

انگار غرور مردانه اش خدشه دار شد، دلش لرزید و چهره اش برآشفت.

- خانم چی می گین؟... مگه میشه با قرض و قوله از مردم؟

صدای دسته عزاداران سکوت سنگین خانه را شکست. زن به دنیای دیگری رفته بود و اشک می ریخت. چشمش برقی زد و دستش را درون زنبیل برد. از جا برخاست و چادرش را روی سر مرتب کرد. در را باز کرد، دسته های زنجیر زنی و سینه زنی سر کوچه رسیده بودند، زن با سنجاقی که بر روسریش زده بود شیشه گلاب را سوراخ و همراهیشان کرد تا جایی که فقط صدای ضعیفی از طبلشان به گوش می رسید.

در را بست پله ها پایین رفت و همین طور که با گوشه چادر اشک هایش را پاک می کرد گفت: حاج آقا ته دلم قرصه، آقا کمکمون می کنه تا ادای نذر کنیم مثل سال های قبل.

                                                          **********

نور ماه فضای عطر آگین اتاق را روشن کرده بود. صدای ناله ای به گوش می رسید، در گوشه ای از اتاق روی سجاده اش دو زانو نشسته بود و شانه هایش می لرزید.

- خدایا خودت بهتر می دونی هر سال این موقع همه چیز برای پذیرایی از هیئت اباعبدالله آماده کرده بودم، امسال هم از خودت کمک می خوام.

سجاده و مهرش خیس شده بود، بوی تربت مشامش را پر کرده بود و چلک هایش روی هم افتادند.

ناگهان صدایی به گوشش رسید و از جا پرید. نور خیره کننده ای از در وارد شد، دستش را سایبان چشم هایش کرد، پلک ها را به هم نزدیک کرد، صدای گرمی به او نهیب زد ناراحت چی هستی، نگران نباش؟! امسال هم می تونی نذری بدهی. پارچه سبزی به او داد، دستی به شانه اش خورد و دیگر چیزی نفهمید.

اتاق دوباره تاریک شد، گویی هزاران گل محمدی در فضا عطر فشانی کرده بودند. هوا روشن شده بود، صدای زنگ خانه هاله ی سکوت را شکست. ولی انگار مرد می ترسید بیرون برود، زنگ باز هم زده شد.

زن از جا پرید و غرولند کنان از اتاق خارج شد و در را پشت سرش بست. صدای ناله مرد اوج گرفت و زن با صدای بلندتری بر صدایش غلبه کرد، اشک ریزان در اتاق را به شدت باز کرد.

- حاج آقا دیدین گفتم گفتم، خدا خودش وسیله ی خیرش را برامون فرستاد.

در هنوز روی پاشنه می چرخید و قر قر صدای می داد، رمقی تازه در جان مرد ریخته شد از جا برخواست.

- چی شده که معرکه گرفتی؟

این را گفت و نگاهش روی بسته اسکناس خشک شد.

- این ها مال کیه؟

- حاج آقا یادتون هست که چند ماه پیش یه مقداری پول به صغری خانوم دادیم برای عمل پای شوهرش، حال اون پول را جور کرده و یه مقداری هم روش گذاشته نذر آقا امام حسین.

مرد دستانش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: شکرت خدا رو سیاهمون نگذاشتی....

- حاج خانوم پاک نا امید شده بودم، امروز فهمیدم که همیشه یک نفر، یاری کننده ماست.

 


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثروسیله
هنرمندسعید نجیبی
ارسال شده در1395/09/11
تگ ها #طریق_الحسین معرفی_جایگاه_امام_حسین(ع) مساجد_حسینیه-ها

نظرات