بسم اللّه
پنجشنبه 9 فروردین 1403

دعوت

1395/09/10

"دعوت"

مقابل گیرنده تلویزیون نشسته بودم.چند روزی به اربعین سالار شهیدان مانده بود.مستندی در حال پخش بود.گویا با تمام قوایاش می خواست قلب مرا پاره پاره کند و داغ فراق را در قلبم تازه.دسته دسته زوار اباعبدالله الحسین را نشان می داد.از کوچکتر از علی اصغر(ع) گرفته تا پیرمرد سالخورده تر از حبیب،زن و مرد،از سفیدپوست اروپایی تا زردپوستان و سیاه پوستان،از جانبازان جبهه های نبرد گرفته تا مسلمان یک روزه و غیرمسلمانان.همه به یاد علمدار کربلا با پرچم به سوی آن والاترین شهید عالم،آن افتخار آدم تا خاتم می شتافتند.عده ای پا پای خویش مسیر عشق را می پیمودند و آنان را که یارای رفتن بر پاهای خویش نبود با صندلی چرخدار می رفتند.حتی افرادی را دیدم که پا نداشتند و سینه خیز به سوی کربلا می رفتند...و من باز نه عزادار خود جامانده ی بی سر وپایم که مبهوت این همه بی لیاقتی خویش بودم و با تمام وجود برای این تن عاصی و روح سرکش حسرت می خوردم.بغض کرده بودم اما اشکی نمی آمد.دیگر حتی لیاقت اشک ریختن را هم نداشتم،چشمانم هم به دست و پای بی سعادتم پیوسته بودند.ناگهان یادی از یک روایت نیز از نهان خانه وجودیم عبور کرد و داغ دلم را صد چندان کرد.یاد آن شیعه ای افتادم که سالها پیش در جستجوی دلیلی برای کم سعادتی اش نزد امام معصوم رفت و پرسید:آقا جان!زیارت رفتن به همت است یا قسمت؟و امام در پاسخ فرمودند:به هیچ یک،بلکه به "دعوت" است.آری!حقیقت این است که من دعوت نشده ام.این کلمه ی "دعوت" ناگهان اشک منجمد شده در قلب یخی ام را آب کرد و چشمانم شروع به باریدن کرد.حرارت عشق به حسین وجودم را می سوزاند.گریه نمی کردم بلکه ضجه می زدم و با ناله حسین(ع) را صدا می زدم.حسین جان...آی حسین...

دست بر سر و صورت می زدم که ای سیاه روز گنه کار!آخر کدام گناه آنقدر شیرین و لذت بخش بود که سزایش دوری تو از حسین(ع) باشد!؟تو با خود چه کردی ای سیاه روز؟بیچاره!چه کسی تو را شیعه خوانده است در حالی که تو حتی محب واقعی هم نیستی!که اگر بودی اکنون اینجا نبودی!در جاده عشق همراه با سایر عشاق به سوی معشوق  می شتافتی...این را می گفتم تک تک عهدهای شکسته ام وگناهان مرتکب شده ام از جلوی چشمانم می گذشت...

بارخدایا!گویی این دنیا دوزخ من شده است که مرا با اهل عذابت همراه کردی و بین من و دوستان و اولیایت جدایی افکندی!اما مولای من،چگونه این فراق را تحمل کنم!؟این دوری چندساله دارد مرا از پا در می آورد.من به همه دوستان و بستگانم گفته بودم امسال اربعین کنارت هستم.اما اکنون...می دانم خودم کوتاهی کردم.خودم به خودم ستم کردم.اعضا و جوارح گناه آلوده را چه به هم قدمی با خوبان و زیارت خوب ترین!؟

اما حسین جان،من بد،اصلا من بدترین،تو که کریم هستی،کریم ترین!تو خودت مرا عاشق کرده ای و در به در کویت؟تو بودی که با گوشه چشمی دل من را بردی تا آنجا که به هرجا می نگرم تو را می بینم و در بین تمام صداها و رنگ های این دنیا تنها به زیارت تو می اندیشم.مگر می شود مرا عاشق خود کنی و رهایم کنی؟گدای مجنونت بد یا خوب به در خانه ات نشسته و زیارتت را می طلبد!حال که عاشقم کردی دعوتم کن به دیدارت.اصلا بطلب و جانم بستان...من زیارتت را می خواهم.می دانم با زیارت تو درد اشتیاقم ساکن که نمی شود هیچ،مشتاق تر هم می شوم.بیا و من را مشتاق تر کن...میدانم آن که کربلایت را ندیده بیچاره است و آن که دیده است  بیچاره تر است.بیا و بیچاره ترم کن...

من چگونه می توانم یکی از سیصد و سیزده یار مهدی تو باشم حال آنکه از سی میلیون زاِِیر تو هم نیستم.اما بیا و آقایی کن و من را بطلب و با نگاهی مرا حر خود کن...

همه این ها را در قلب دل تنگم مرور می کردم و زار زار با مداحی تزورونی اشک می ریختم که پیامی به دستم رسید:"عازم زیارت امام حسین(ع) در اربعین هستم،حلالم کنید."و سهم من امسال هم تنها ارسال یک پیامک شد:"التماس دعا..."


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثردعوت
هنرمندمهراد معارف وند
ارسال شده در1395/09/10
تگ ها #اربعین_95 معرفی_جایگاه_امام_حسین(ع)

نظرات