فتوکل علی الله فهو حسبه
1394/10/30
به نام خدا
خدا شاهده، عِین واقعیته.....
تقریبا سه هفته مانده بود به اربعین، هیچ پولی نداشتم. خودم رو زه بودم به بیخیالی. هرکی از رفیقام میگفت پول داری میگفتم خدا بزرگه، ما مرحله به مرحله کار میکنیم. دو میلیون پول میخواستم برای نظام وظیفه برای خروج از کشور، چهارصد هزار تومان هم برای هزینهی پاسپورت و این حرفها، که من هیچ کدام از این ها را نداشتم. وقتی که دنبال برگهی معافیت تحصیلی میرفتیم رفیقام میگفتند اینقدر هم بیخیال بودن خوب نیست توسل و اعتقاد داشتن حدی دارد. بعد میگفتم من مرحله به مرحله جلو میروم بذار معافیت تحصیلی را بگیرم تا پول نظام وظیفه و پاسپورت و هزینهی سفر خدا بزرگه.
برگهی معافیت تحصیلی درکمال ناباوری جور شد، چون دانشجوی ترم یکی بودم که از بهمن ماه کلاس هایمان شروع میشد.
رسیدیم به مرحله ی نظام وظیفه اما من پول نداشتم. دیگه اینجا کارم متوقف شد. از طرفی هم کاروان گیر نمیآمد. راستیتش مادرم تنها در صورتی راضی میشد بروم که با کاروان باشد.به خاطر ناامنی و وجود داعش و... .
دیگر بی خیال شدم. خودم هم یک ترسی تو وجودم بود نمی دانستم چرا. وقتی میدیدم تلوزیون پیاده روی اربعین را نشان میداد در دلم غوغا به پا میشد چنان حسرت و آهی میکشیدم. پیش خوم میگفتم خدا را چه دیدی تا سال بعد زنده ماندی یا اصلا توانستی بروی. از طرفی هم خیلی از رفقایم رفته بودند. خیلی حال عجیب و شیرینی بود.
شنبه شب درست یک هفته مانده به اربعین یکی از رفقایم گفت ابوالفضل پول جور شد. خیلی هیجان زده نبودم نمیدانم چرا. مضطرب بودم. گفتم باشه. چند تا از رفیقای دیگرم هم تقریبا تاحدودی شرایطشان مثل من بود با این تفاوت که چها صد هزار تومان را داشتند.
یکشنبه مابه نظام وظیفه رفتیم و مدارک لازم از جمله فیش واریز دو میلیون تومان. گفتند فردا در سیستم ثبت میشود. خیلی مضطرب بودم. خیلی وقت ها این شعر را با خودم مرور میکردم:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
چند روز قبلش شنیده بودم برای گرفتن پاسپورت میشود پلیس+ 10 نرفت و مستقیما به ادارهی گذر نامه رفت. آنجا هم چند ساعت بعد از ارائهی مدارک پاسپورت را تحویل میدهند. باورش برایم سخت بود اما حاصر بودم به هر دری بزنم.
دوشنبه ما رفتیم به اداره ی گذرنامه. باید امروز کارمان جور میشد تا کمی هم به پیاده روی اربعین برسیم. خیلی مضطر بودم. صبح زود به اتفاق چند تا از رفقا به اداره گذرنامه رفتیم خیلی شلوغ بود و اکثرا هم مسافر کربلا بودند و عجله داشتند. من پول پاسپورت نداشتم برای همین صبح همان روز بود که صد هزا تومان از یکی قرض گرفتم که یک ماه بعد از اربعین برگردانم. زمانی که میخواستم پول را قرض کنم خیلی خجالت میکشیدم.
در بیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کن خار مغیلان غم مخور
وقتی به ادارهی گذرنامه رفتیم فهمیدیم باید پلیس+10 برویم پوشه ای را پرکنیم تا مدارکمان را ثبت کند. البته م از قبل پوشه را گرفته و پر کرده بودیم. اضطرابم بیشتر شد. آدرس پلیس+10 را در همان حوالی ستار خان گرفتیم و به سرعت خودمان را به آنجا رساندی اما آنقدر شلوغ بود کا نوبت نمیداد. هر وقت به مشکلی بر میخوردیم نمیدانم چرا بغضم میگرفت. یک آدرس دیگر پیدا کردیم و خودمان را با مکافات به آنجا رساندیم اگر ایجا هم نوبت نمیداد خیلی بد میشد. اما خدا را شکر هنوز جا داشت.
تقریبا ساعت یازده و نیم مدارکمان وارد سیستم شد. و گفتند تقریبا ساعت چهار میتوانید به ادارهی گذرنامه بروید. اما ساعت چهار دیر بود، ولی چارهای نداشتیم. در نماز خانهی ادارهی گذرنامه منتظر ماندیم.
خوشبختانه ساعت دو بعد از ظهر از طرف پلیس+10 پیامک آمد که مدارکتان ثبت شد. ما هم مدارکمان را تحویل دادیم به ادارهی گذر نامه و مسئول آن بخش به ما گفت نیم ساعت دیگر به ما سر بزنید تا اگر مشکلی پیش آمده بهتان بگویم.
اداره ی گذر نامه خیل شلوغ بود و به جز اندکی همه مسافر کربلا بودند.وقتی نیم ساعت بعد سرزدیم کار رفقایم با موفقیت انجام شد، اما به من گفت شما با مشکل توقف نهاد مواجه شدیم. خیلی دلهره گرفتم دائم پیش خودم میگفتم اگر نروم چی؟ اگر بازهم از رفقایم جا بمانم چی؟
بعد از بیست دقیقه تاخیر کارم حل شد و یک نفس راحتی هم کشیدم. جالب اینجاست که باوجود تاخیر بیست دقیقهای نسبت به رفقایم زودتر پاسپورت من آماده شد. تقریب یک ساعت بعد. وقتی که اسمم را صدا زدند چنان نشاطی تمام وجودم را فرا گرفت که خدا میداند. خیلی خوشحال بودم. نمیتوانستم نخندم. پاپورت رفقایم دو ساعت بعد از من آماده شد.
دوشنبه شب دنبال کسی میگشتم که ازش پول قرض کنم. نمی دانستم به کی بگم. تا اینکه یکی ار رفقایم در مسجد را دیدم که از قبل هم به آن فکر میکردم که ازش پول قرض کنم. اما نمیدانستم چه جور. بعد از نماز مغرب و اعشاء من را دید گفت: چند لحظه وایسا کارت دارم. وقتی که آمد پیشم بهم گفت: یکنفر یه پولی به من داده گفته بده به هرکسی که میخواهد برود کربلا پول نداره. وقتی که این را گفت ماتم برده بود. دیدم صد هزار تومان پوله.
تقریبا بعد از یک ساعت صدو پنجاه هزار تومان دیگه داد. نمیدانستم چه واکنشی نشان دهم. منی که تا دو سه روز پیش نه پولی داشتم نه امیدی حالا دارم زائر امام حسین میشوم. دوست داشتم یک جایی گیر بیاورم گریه کنم.
حالا تنها یک مرحله مانده بود آن هم رضایت مادرم. چون دیگر کاروانی جا نداشت که ما را ببرد.
دوشنبه شب که رسیدم خانه پولها و پاسپورت راگذاشتم جلوی پدر و مادرم مات مانده بودند. اصلا باورشان نمیشد. من اصلا راجب پیگیری های پاسپورتم با آنها حرفی نزده بودم. بالاخره با هر زحمتی که بود و با این اتفاقاتی که توی این چند روز افتاده بود مادرم با بغض رضایت داد.
صبح روز سه شنبه یکی از دوستانم رفت ترمینال غرب و برای ما بلیت گرفت و ما ساعت شش بعد از ظهر عازم کربلا شدیم.
خدا بزرگه درست میشه.....
ابوالفضل محمدی
09109047724
کد QR اثر | |
عنوان اثر | فتوکل علی الله فهو حسبه |
هنرمند | ابوالفضل محمدی |
ارسال شده در | 1394/10/30 |
تگ ها |
نظرات