بسم اللّه
جمعه 11 آبان 1403

قاب مبهم

1394/10/29

قاب مبهم

فــــرات خســـــتـه می دود بـه روی خـاک کربلا

 عطش نشستـه تـا ابــد بـه تـار و پود نینوا

هوای دشت کربـلا هـوای قطـــــــره های خون

هـــوای  آســـــمـانی  کـبــــــوتـران  واژگــــون

شروع فصـل عاشـــــــقـی بـه نـام دشت کربــلا

کـــرانه های پـر تـپش نـصـــیب آب بی وفــا

ازاین هـوای لاله گون نفس دمیـــــده می شود

تـرانه هـای آبـی عمـــو شـنـیــــده  مـی شود

نگـاه اهل خیــــــــمه ها بـه دســت روی خـاک او

چشـم تمام بچـه ها به مشـک چاک چاک او

دل حسین(ع) پاره تر زمشک و ظرف می شود

بدون سـاقی حرم به ســوی جنـگ می رود

رقیه دست می کشــد به صـورت و سر پـدر

خیـره نگاه می کند گلــــوی خشــک و خاک تر

پـدر به جنـگ می رود و سایـه ای از انتـظار

دوباره خیـمه می زند بـه دیـده های بی قــرار

رقیـه هـر دقـیقـه را شمـاره مـی کند به مـو

بـه دل امید مـی دهد بوسه زدن بـه دست او

پـــدربـیــــا پـــدر بـیـــــا، تـمـــــــــامـی کــــــــــلام او

دو چشم خویش بسته و گوش به زنگ گام او

صدای پـای ذوالجناح به گوش می رسد دمی

نشــــــاط کودکـــــانه ای جــوانه می زند کـــمـی

پدرکه نیست وای من عــرق نشــــسته بر بدن

کـاش زمانـه سر رســـد بـه انتــــهـای عمـــر مـن

آه چـه بی وفا شدی آه چـه سخت و سنگـدل

زمانه ای که می کشی مرا به  روی خار و گِل

نگـو چنیـن نــکـرده ای دروغ بـوده گفتــــه هـا

تـرا بـهانه نیـست ای شــریـک و یار خفتــه ها

میـان آتـش و سنـان، غبـار و نـیـــــزه و رســـن

فـــــرود  تـازیـــــانـه  را  رقیــــــه دیـــد بـر بـدن

بـه زیـر برده ای سرت  برای آن چه کرده ای

بـه دور قلب کوچکم زدی حصـار و نرده ای

نـواختی به صورتـم سکوت و سیـلی و بـدی

چقدر تـازیــــــانـه را بـه جســــــم عمــه ام زدی

کجـــــــایـی ای پـدر بیـا خمیــــــــده قـــد بـاورم

تـو را بـه قـاب مـبـــــهمی نـشـــــــانـده ام برابرم

خـرابـه های شــــــام را بــــگرد تـا رســـی به مـن

بیـا و خـیـــــره تـر بـبــیـن کـبــــــودی نــــــهـان تـــــن

پدر کجـاست عمه جان بوسه زند به مشت ما؟

بـه روح خسته ام بـگو چرا شکســـــته پشت مـا؟

چگونه غـربت شب و خرابـه ها بـه سر شود؟

و گونه هـای خاکی ام به اشک شوق تـر شود؟

صـدای عمه مرحـمی به جـان بچـه می شود

اوسـت که درک می کنـد رقیه را چــه می شود

بخـواب  دخـتـــــر گلـم بخـــــــواب میـوه ی دلم

تو را به خواب می کنم به رسم و شیوه ی دلم

ولی در این شب خطر مرا قرار خواب نیسـت

تشــــــت طـلا ی پر زخـون تمــــــامی جواب نیست

نگـاه تشت مـی کند و بغـض مانـده در گلـو

مرور مـی کنـد هر آن چه را گذشـــته، مو به مو

شکســـتـه مـی شود ولی گلایـه ای نمـی کنـد

امیــــــد کـودکـــــــانـه را درون خویـــش مـی کُشـد

به رنـگ سرخ مـی کِشد شبی به  قامت زمـان

غریب و سرد می دهد به آن خرابه جان به جان

 

 


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرقاب مبهم
هنرمندمحبوبه زمانی بخش
ارسال شده در1394/10/29
تگ ها

نظرات