بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

اربعین عشق

1394/10/22

بسم الله الرحمن الرحیم

«شعر اول»

این‌جا: زمین عشق، زمان: اربعین عشق

چیزی نمانده است به عین الیقین عشق

آشفتگان زلف حبیب از پی نیاز

خود را رسانده‌اند به حبل المتین عشق

از اندرون دوزخ دنیای دون‌صفت

پرواز کرده‌‌اند به خلد برین عشق

شیران شیرخواره دوباره نشانده‌اند

تیر و کمان حرمله را در کمین عشق

دانی که از چه هروله دارند سوی دوست؟

عشاق را هُدی است نوای حزین عشق

در این مسیر، عشق به مقصد رسیده است

در این مسیر می‌شنوی آفرین عشق

کاری جز عاشقی مکن ای دل چرا که هست

عالم رهین آدم و آدم رهین عشق

شیرین و ویس و لیلی و رودابه و منیژ

خرمهره‌اند و دوست، یگانه نگین عشق

«لبیک یا حسین» جهان را گرفته است

آری جهان‌گشاست دم آتشین عشق

تلخ است اگرچه طعنۀ اغیار و زهر هجر

شیرین شده‌ست کام دل از انجبین عشق

ما می‌رویم و سینه‌زدن‌ها همیشه هست

ثبت است بر جریدۀ عالم طنین عشق

ما حامیان حامی دینیم تا ابد

دینی که دائمی است به یُمن یمین عشق

ای عاشقان حضرت معشوق از ازل

تا روز حشر وعدۀ ما: اربعین عشق ...

***

«شعر دوم»

باز از دلم غم دو جهان می‌رود حسین

آری زمان ماتم تو می‌رسد حسین

باز این مجال ناوک خون‌ریز چشم تو

باز این هلال توست که سر می‌زند حسین

در فصل روضه بوتۀ چشمم چو گل دهد

عطر تو در حیاط دلم می‌وزد حسین

این خسته از فراق تو را گر رها کنند

پای برهنه تا حرمت می‌دود حسین

در انجماد دوری تو گر رگم زنند

این خون گرم توست کزان می‌جهد حسین

عقل‌آفرینی از دم پاکش بعید نیست

دیوانه‌ای که نام تو را می‌برد حسین

در بیت بیت زندگی ما ردیف قلب

با وزن نام نیک شما می‌تپد حسین

نام نکوی دوست کجا نای من کجا؟!

روح القدس ز لطف در آن می‌دمد: حسین

ماییم و آرزوی شهادت، ولی نه ... آه!

این افتخار قسمت ما می‌شود حسین؟

***

«شعر سوم»

حسرت کشید هر که شنید افتخار ما

از بس که دلگشاست حریم نگار ما

جان‌ها فدای غربت شاهی که گشته است

دیدار کوی او سبب اشتهار ما

دستانمان تهی است ولیکن لبالب است

از فرط التماس دعا کوله‌بار ما

صد نامه از زیارت دلدار خوانده‌ایم

خوانَد مگر که فاتحه‌ای بر مزار ما

آن یار مضطری که شفا داد و می‌دهد

امّن یجیب او همۀ اضطرار ما

شرمنده‌ایم ای ز غبارت صفای روح

هرگز نزیبد آینه‌ات را غبار ما

یا کاشف الکروب نشاطی نمانده است

یا جابر العظام ببین انکسار ما

***

«شعر چهارم»

شب رخ نمود و دیده‌ام از خود عبور کرد

بر هم نشست و خاطره‌ها را مرور کرد

از سنگ‌فرش سینه عطش شعله می‌کشید

آری خیال دوست به قلبم خطور کرد

تصویر خنده‌ای که امید آفریده بود

در انحنای قطره اشکی ظهور کرد

موسیقی تپیدن دل با طنین اشک

کار هزار پرده ز شور نشور کرد

ناگه در آن میانه سروشی ز شهر عشق

چون کیمیا سفال دلم را بلور کرد

می‌گفت جسم روح‌فزای حسین را

میل حبیب، همدم سم ستور کرد

تعلیم مرغ عشق، سلیمان پاک را

دانا به رمز و راز نوای طیور کرد

بی‌شک اشاره‌ای به خرابات دلبر است

یادی که حق ز جنت و حور و قصور کرد

الهام‌واره بود و هبوطش به کام دل

شهدی ز همنشینی شور و شعور کرد

دل را چو با حقیقت وصل آشنا نمود

بیگانه از تفاوت غیب و حضور کرد

***

«سه رباعی تقدیم به جناب جون، غلام باوفای سید الشهداء علیه السلام»

ظلم یزید گرچه توان را گرفته است

عشق حسین پیر و جوان را گرفته است

آن روز اگر که کرب و بلا را گرفته بود

امروز عطر «جون» جهان را گرفته است

***

شیرین زبانی ات دل او را چه نرم کرد

بازار عشق را دم پاکت چه گرم کرد

آن قدر از تواضع و خوبی نشانه داشت

کو را نگاه های تو لبریز شرم کرد

***

چشمی چنان تو معجزۀ جاودان ندید

ما را ز غیب شاهد این مدعا رسید

بعد از هزار سال نه از دشت کربلا

از نیجریه عطر تو را می توان شنید


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثراربعین عشق
هنرمندسید محمد حسین دعائی
ارسال شده در1394/10/22
تگ ها

نظرات