حضرت ابوالفضل
1394/10/16
اذان صُبح پنهان بود خشمی شعلهور در تو
زبانه میکشید آن دشت، آن صحرا، سحر در تو
علمداری که مشک آب تو دریای رحمت بود
زبانه میکشید انگار دریا، بیشتر در تو
شهادت در نگاهت موج میزد ساقی تشنه!
جهان می خواند از چشمانِ تو، با هر نظر در تو
تمام روز با تو تشنگی در دشت جاری بود
اذانِ ظهر، اما تشنگی شد بی اثر در تو
کنار آب هم با اختیارت تشنه سرکردی
چه رازی بود آن ظهر عطش دریا!، مگر در تو؟
پس از تو قرنها با سرنوشتش سخت میجنگد؛
چه دید آنروز سقا! آن فراتِ بیخبر در تو؟
ملائک از شکوهت تا ابد مبهوت و حزنآلود
شجاعت تا بدینسان ؟ مانده چشمانِ بشر در تو!
اطلاعات اثر
کد QR اثر | |
عنوان اثر | حضرت ابوالفضل |
هنرمند | وحید طلعت |
ارسال شده در | 1394/10/16 |
تگ ها | #پیاده_روی_اربعین |
نظرات