راه...
1394/10/15
ما جزو خادمان موکبی بودیم در میان راه نجف کربلا، یک هفته در آنجا به زائرین پیاده خدمت می کردیم، از نان بربری و صبحانه گرفته تا روضه و نماز جماعت و منبر و در آخر هم سالن خواب. گاها به میان راه می رفتم و می ایستادم و زیارت نامه اربعین را بین زائران پخش می کردم. و این متنی است که در آن روز های آخر، در موکبی که کنار ستون 203 بود نوشتم...
هر چی میگذرد مسئله جدی تر میشود. یک تفریح بود، اصلا درباره آن فکر نکرده بودم، اما الان جدی شده. اول از گذشتن شروع شد، بگذر تا از تو نگذرد، و ما در میان راهیم، یک راه عجیب، راه نه، رودخانه، رودخانه ای که طغیان کرده، سیل جمعیت پریشان می آید و ما در راه ماندگان را پریشان تر می کند، سخت ترین قسمت این سفر، زیارت است، مواجه با سیدالشهدا و بعد آن، مواجه با حیدر کرار، موقع آمدن روی دیدار نداشتم، هنوز هم ندارم، اما راهی است که از گذشتن آن نمی توان جلوگیری نمود و در نهایت این اتفاق خواهد افتاد، انشالله. یکی دو روز دیگر شروع می کنم، در راه ماندگیم تمام خواهد شد و به جاده می زنم، تا به کربلا برسم، مهلا مهلا مهلا مهلا ای راه، ای راه صبر کن کمی، هنوز نه، نمی توانم تمام شدنت را ببینم. راهی که در آن باید از خود بگذرم، و چه سخت است و چه محال است. حس غریبی است، در این راه، در میانه راه بودن و چه چیز غریبی است خود راه، راه راه راه...
از وقتی خواستم بگذرم، راحت شدم، اما این اول راه است، باید گذشت، و خیلی گذشت، و گذشتن سخت است... و میخواهم جزو سپاه حیدر باشم، یک پرچم دیدم و این در من بوجود آمد، سپاه حیدر، وقتی برگشم کارهایش را باید شروع کنم، و سپاه حیدر رمزی است بین خودم و خودم و انشالله، خدایم. باید زبان بخوانم، درس هایم را به جایی برسانم، و سعی کنم خودم را آماده کنم.
وقتی برگردم، کار زیاد است، اگر شورم از بین نرود و شعورم نخوابد. باید یک مدت فشرده به درسم برسم، بیشتر از کارهای دیگر، و بعد شروع کنم به فعالیت های سپاه حیدر. و روی دیدار با حیدر را ندارم و از گفتن این که دوستش دارم شرم دارم و کلا خجالت زده ام.
می توانستم فیلسوف شوم، شاید فقیه، شاید هم نویسنده یا یک فیلم ساز و بازیگر، اما راه من جنگ است، جنگ در سپاه حیدر، هر چیز دیگری هم قرار باشد باشم، باید در این سپاه باشم، نویسنده سپاه، فیلسوف سپاه، یا هر چیز دیگر.
مهلا مهلا! مهلا مهلا! من مانده ام و جاده می رود، این بار راه به حرکت آمده و من در راه مانده ام، مهلا مهلا! مهلا مهلا! ما در این منزل مانده ایم، همه می روند. راه می رود. امشب آخرین شب بود، زیارت اربعین به دست گرفته در راه ایستاده بودم و زوار در حرکت، از دستم می گرفتند و می رفتند و من مانده بودم، اما راه می رفت، حتی این منزل هم می رفت، همه چیز می رفت. مهلا مهلا! مهلا مهلا! برای آخرین بار صدای نوحه بلند بود: ابد والله ما ننسی حسینا... ابد والله ما ننسی حسینا... این نوحه را خیلی دوست دارم. عرب ها می گویند: عهد والله یا زهرا ما ننسی حسینا. خیلی شیرین است، اما من ابد والله را بیشتر از عهد والله دوست دارم. گرچه «عهد» خود دریایی از معنی است، عهد بستن و بر عهد ماندن... اما نکته ای در ابد والله است... کسی که می گوید تا ابد حسین را فراموش نخواهد کرد، خبر می دهد، اما کسی که عهد می بنند، انشاء می کند، کسی که عهد می بندد تصمیم می گیرد که فراموش نکند، اما کسی که خبر می دهد، می داند که فراموش نمی کند، گویی داغی بر دلش نهاده شده که تا ابد خاموش نمی شود، تصویری که از «ابد والله ما ننسی حسینا» در ذهنم نقش می بندد، صورتی است غبار آلود، با چشمانی قرمز و آرام، دو رد اشک بر گونه های خاکی اش به جا مانده، اما گریه نمی کند. آرام است، بغضش را قورت داده، بغضی که در سینه اش مانده و مثل قده ای بزرگ و بزرگ تر می شود. بغضی که در سینه اش تبدیل به داغ شده، داغی که تا ابد سرد نمی شود. داغی که چه بخواهد، چه نخواهد می سوزاندش، تا ابد... برای همین ابد والله را بیشتر از عهد والله دوست دارم و انگار این نوحه را باید در راه گوش دهی، در راهی که حرکت می کند و تو می مانی، رویم به سوی نجف است و زوار به سمت کربلا، چه بین الحرمینی است این جا، این راه... می دانم که می گذرد، می دانم که باید از این دنیا بگذرم پیش تر از آن که دنیا از من بگذرد. این گفته حیدر کرار است که «موتوا قبل ان تموتوا...»، بگذرید قبل از آن که از شما بگذرد و گذشتن درس حسین است. و جماعتی که از من می گذرند و من در حسرت راه می مانم. منتظرم تا وقت من هم برسد تا خود را به این راه بسپارم و حرکت کنم همراه راه، اما باز هم راه تمام می شود، حتی به این راه هم نباید دل بست، حتی به راه بین نجف و کربلا و پیاده روی اربعین، عجبا انگار دل کندن از این راه سخت تر است و این حجابی بزرگ تر است، حجابی نورانی و قفسی طلایی... حتی دلبستن به راه حسین هم تو را از راه می اندازد. مهلا مهلا! مهلا مهلا...
کد QR اثر | |
عنوان اثر | راه... |
هنرمند | مجتبی شیخ |
ارسال شده در | 1394/10/15 |
تگ ها | #طریق_الحسین #پیاده_روی_اربعین #مبلغ_اربعین_شویم |
نظرات