تازيانه
1394/10/15
" تازیانه "
یکی از موکب داران تعریف می کرد:
« نیمه های شب بود. خسته بودم. می خواستم به موکبم بروم تا کمی استراحت کنم. در بیابان های اطراف موکب چشمم به سیاهی ای افتاد که نسیمی شبانه تکانش می داد. نور بی جانِ ماه، شب را کمی روشن کرده بود. جلوتر رفتم. با هر قدمی که برمی داشتم یک نگاه به پشت سرم می کردم و یک نگاه به سیاهی و دوروبرش. نفس هایم تند شده بود که به آن رسیدم. انگار نعشی را داخل چادر سیاهی پیچیده باشند. بی حرکت. فقط هرازگاهی بادی می آمد و گوشه ی چادر را تکان می داد. تکانش دادم. زنی بود که به حالت دمر افتاده بود. صدایش کردم. انگار مرده باشد. دستپاچه دویدم و از اورژانسی که آن اطراف بود کمک خواستم. دو نفر با برانکارد آمدند و زن را نزد پزشک بردند. دقایقی بعد به اورژانس رفتم تا ببینم قضیه از چه قرار بوده. دکتر را دیدم. سراغ زن را گرفتم. آه اسفناکی کشید و گفت که عقربی نیشش زده و درجا تمام کرده. دلم برایش سوخت. یک زن در کشور غریب. حتماً هیچ نشانی هم از آشنایی ندارد. خواستم از دکتر همین را بپرسم که پرستار چادر سیاه روی بدن زن را کنار زد. درجا خشکم زد. دو دستم را روی سرم گذاشتم و یاحسین گویان بیرون آمدم. دور کمر زن یک کمربند انتحاری بسته شده بود که اگر منفجر می شد بی شک صدها نفر از زائران را به هوا می فرستاد».
موکب دار می گفت آن حادثه باعث شد احترام من به زائرین اربعین نسبت به قبل بیشتر شود. مگر می شود به زائر حسین چپ نگاه کرد؟ تازیانه می خوری. مثل همین.
*****
بیابان را نگاه می کنم.
رد پای خونین کودکی بر خاک جامانده. روی خارهای بیابان، خونی دیده می شود. صدای ناله ای می آید. بر سر آسمان گویی خاکستر ریخته اند. چادرهای سیاهی در آتش می سوزند. تازیانه هایی در هوا می چرخند.
میان سنگ های بیابان دنبال عقربی می گردم تا دست این تازیانه ها را کبود کند. دخترکی می بینم که با صورتی کبود شده به سمت ما می آید. تازیانه بالاسر دختر می چرخد. هنوز صدای موکب دار در گوشم هست: به زائر حسین نمی شود چپ نگاه کرد...
کد QR اثر | |
عنوان اثر | تازيانه |
هنرمند | تقي شجاعي |
ارسال شده در | 1394/10/15 |
تگ ها | #پیاده_روی_اربعین |
نظرات