مشت های گره کرده
1394/10/13
مشت های گره کرده
مرد به انبوه عکس ها نگریست تا چهره ای مشکوک بیابد. اما چیزی پیدا نکرد. مشت های همه گره کرده بود و دهانشان هم باز. گویی که فریادهای شان را مثل دو ساعت پیش از درون عکس ها می شنید. چیزی که بیش از همه در عکس ها خودنمایی می کرد، گنبدهای طلایی پشت جمعیت بود و پرچم هایی که در هوا ثابت مانده بود. سرش گیج رفت و آن را با دو دست گرفت. به خودش گفت:«اینا که همه شون شبیه هم عمل میکنن. مگه میشه با مشت و اشک و داد و فریاد جنگید؟!» دوباره به عکس ها خیره شد و نگران به خود گفت:«حالا چه جوابی بدم به اون شکم گنده های بی صفت؟» و نفس عمیقی کشید و ادامه داد:«اگه میدونستم کجاست، خودم زنده تحویلش می دادم تا ترفیع بگیرم و از دست این گزارش دادن های مسخره خلاص شم.»
دو روز بعد، پاکتی حاوی گزارش و عکس ها را تحویل نگهبان وزارت امور خارجه داد و درحالی که در خیابان قدم میزد، زیر لب غورلند کرد:«خاک توی سر همه تون. با این گزینه های روی میز هنوزم عاجزید. شماها نه هیچوقت ایران رو شکست می دید و نه مهدی رو توی عراق و پیاده روی اربعین پدربزرگش پیدا می کنید. همون بهتر که روز تا شب توی سوراخ موش تون نقشه های برآب شده بکشید.»
کد QR اثر | |
عنوان اثر | مشت های گره کرده |
هنرمند | سارینا صادقی |
ارسال شده در | 1394/10/13 |
تگ ها |
نظرات