سوغات اربعین
1394/10/13
سوغات اربعین
- به ظاهر از اول آذر ماه 1394 عازم سفر اربعین شدیم اما در واقع از حدود سه ماه قبل، با ثبت نام در سامانه اینترنتی سماح، عزم سفر نمودم.بعدها شنیدم از زمانی که زائر امام حسین (علیه السلام) عازم سفر کربلا شده تا زمانی که به وطن خود باز می گردد، جزء عمر او به حساب نمی آورند! با این غفلت و بی ثمری عمر خود، مصمم شدم که از همین حالا برای اربعین آینده مهیا شوم!
- از مهران به سمت نجف که به راه افتادیم در بین راه مشخص بود که این جاده ها را برای این ماشین های خارجی نساخته اند! گویی رابطه عراق با غرب،جاده ای یک طرفه بوده که غرب فقط بازاری برای فروش کالاهای خود یافته و زیرساخت های این کشور نابسامان است.
- وارد نجف که شدیم ، شب شده بود در صحن در حال ساخت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مستقر شدیم.چادرهای بسیار بزرگی برای زوار پیش بینی شده بود که گر چه شلوغ، اما به حرم حضرت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) نزدیک است. عظمت صحن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دیدنی است و نه گفتنی!
- با هر قدم که به بارگاه امام علی (علیه السلام) نزدیک تر می شدم، خصایص علوی را مرور می کردم، اول مسلمان عالم، زاده کعبه، دامادو برادر و محبوب و ولی رسول الله(صلی الله علیه واله)، خبیر شکن، خانه نشین، پیشوای عادل، شب زنده دار، نان آور یتیمان و فقراء، شهید عدالت، ...
- در برابر ایوان طلا ایستادم...احساس بچه ای بی ادب را داشتم که در مقابل پدری مهربان و دلسوز ایستاده است؛ اشک امانم نمی داد...یا اَبانا استغفر لنا اِنا کنا خاطِئین.... ، وَ فَدَت عَلی الکَریم بِغیر زاد مِن الحَسَنات و القَلبِ السَلیم....
- وارد فضای ضریح مطهر که شدم مانند خاشاکی بودم که در رودخانه ای خروشان افتاده است و بی اختیار به جلو می رود. ضریح را لمس نکردم اما خوشحال بودم که فشاری به کسی وارد نکرده ام و از این حیث حق الناسی بر ذمه ام نمانده است! خیلی ها فکر می کردند که اگر دستشان به ضریح نرسد زیارت کامل نشده است، امان از جهالت ما !
- روز بعد مختصر زیارتی بر مزار میثم تمار و خانه حضرت علی (علیه السلام) و مسجد کوفه و مسجد سهله داشتیم و بعد از همانجا پیاده روی شروع شد.چه بگویم از این اماکن مقدسی که نامشان بردم...میثم که بود؟ این راز دار امیرالمؤمنین، این پیرمرد شجاع و بصیر ،این فدایی امام شهیدان. خلاصه باید گذشت و احرام را از همین جا شروع کرد ..سعی صفا و مروه در پیش است!
- موکب! این کلمه را در اربعین عراق زیاد می بینی؛ موکب هایی چون غیرة العباس، سیدة الرقیه،شباب ام البنین،بدر الهواشم،صدیقة الطاهره، بطل الطف، خدام الحسین،قطیع الکفین، دمعة الرقیه، ابناء الرسول،... یک بار دیگر این اسامی را مرور کنید! هر کدام یک روضه است .
- موکب فقط به معنای هیأت عزا داری نیست بلکه موکب محلی برای ارائه خدمات به زوار ابا عبدالله الحسین است. هر خدمتی که یک انسان نیاز دارد: خوردن،آشامیدن،خوابیدن، قضای حاجت،استحمام،....
- جاده ای که پیاده روی را از کوفه شروع کردیم اگر چه فرعی ، اما شلوغ بود. منظره ها دیدنی بود و نه گفتنی. چگونه می توان حال مردی را شرح داد که هر دو پایش فلج بود اما با دو عصا می پرید و به کربلا می رفت؟! یا چگونه قابل توصیف است حال مادری که دو طفل نوزاد دو قلوی خود را بر روروک نشانده و جلو آنان دستمال کاغدی گذاشته تا زوار از این دستمال ها استفاده کنند؟! نوجوانانی را می بینی که برای اطعام به زوار التماس می کنند ...التماس!
- غروب بود که ناگهان خودروی در مقابل ما ترمز زد و عربی به سرعت پیاده شد و راه را با دستانش بر ما بست! با زبانی که نه فارسی بود و نه عربی می گفت باتوا زوار! می گفت خانه من در همین نزدیکی است امشب را باید در خانه من بمانید! به مکافات از چنگ او فرار کردیم!
- در وقت نماز در خیمه ای نماز خواندیم. صاحب موکب بلافاصله سینی شام را آورد .من به بیرون خیمه رفتم و با زبان دل با کودکان و نوجوانانی هم سخن شدم که فرزندان صاحب موکب بودند و کارشان جار زدن بود برای جذب زوار! خیلی زود صمیمی شدیم با کرار،ابراهیم، علی، احمد. وقتی گفتم که شب را در موکب آنها نمی مانیم، با زبان کودکانه خود التماس می کردند: باتوا...واقعا چقدر سنگ دل بودیم که این قبیل التماس ها را رد می کردیم!
- کاملا شب شده بود که به جاده اصلی نجف-کربلا رسیدیم. اینجا فضای متفاوتی بود، زوار بی شمار در حال عزیمت به کربلا بودند و موکب ها تمام شدنی نبود.زنان عراقی بسیار بیشتر از مردان بودند گویا که مردان مشغول پذیرایی از زوار بوده اند.
- خسته که شدیم، در یک موکب خوابیدیم! نه ما صاحب موکب را می شناختیم و نه او ما را! اما نه همدیگر را می شناختیم همه از دلدادگان امام حسین(علیه السلام)بودیم. بی دغدغه از اینکه در اطراف ما چه کسانی خوابیده اند، و در چند ده کیلومتری ما چه جلادانی مزدوری می کنند، خوابیدیم خوابی راحت و عمیق! حدود ساعت سه بامداد بود که برای حاجتی از موکب خارج شدم باورم نمی شد که مثل ساعات روز، زوار در حال عزیمت به سمت یار هستند! خدایا این مردم خواب ندارند؟! این فرمایش پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) دقیقا در اینجا دیده می شد که فرموده اند:به درستی که به خاطر شهادت حسین(علیه السلام) حرارتی در دل های مؤمنان وجود دارد که این حرارت هرگز خاموش نمی شود!
- بعضی دارند نماز شب می خوانند.نمازشان مرا هم تشویق به نماز می کند.ناگاه در وسط نماز به یادش افتادم.وای خدایا زینب کبری (سلام الله علیها) نیز در همین مسیر نماز شب خواند! اما ایشان نشسته خواند،ایشان خسته خواند،ایشان گرسنه خواند.یاد «صلاة اللیل» زینب،چشمهایم را بی قرار کرده و اذکار نماز به سختی ادا می شوند.خدایا زینب کبری(سلام الله علیها) برای دین چه کرد و من چه کردم! خدایا به حق نماز شب زینب، که امام شهیدان نیز به آن دل بست، در ظهور منجی موعود تعجیل فرما...
- نماز صبح را که خواندیم با دو نفر از همسفران راهی شدیم.خدمات موکب ها در این ساعات سرد متفاوت بود برخی آتش درست کرده بودند تا زوار دستی گرم کنند،برخی شیر می دادند،برخی صبحانه می داندند، برخی آش می دادند....
- در هیاهوی موکب داران،با همسفران به مباحثه پرداختیم از هر دری سخنی گفتیم تا اینکه با هم آشنا شدیم! باورتان می شود دیروز همدیگر را نمی شناختیم و امروز با هم رفیق بودیم؟! یکی پزشکی بود که آرزویش اعزام به سوریه و خدمت به آوارگان بود اما به خاطر ضعف زبان عربی،با اعزام او موافقت نشده بود،دیگری کارمندی بود که با اصرار از مدیر خود مرخصی گرفته بود و شیفته امام بود ....
- روز دوم بود که فهمیدیم این مسیر را نباید با شتاب پیمود بلکه باید آهسته حرکت نمود و الا به خاطر بُعد مسافت، پاها آسیب می بینند.راه کمی نیست، بیشتر از هشتاد کیلومتر راه است که عراقی ها این مسیر را به حدود 1400 عمود(تیر برق) تقسیم بندی کرده اند. کاروان اسراء اگر این راه را به شتاب طی نمود،حق داشتند! چاره ای نداشتند! اگر آهسته می رفتند تازیانه می خوردند! اما ما که تازیانه نمی خوریم بلکه نوازش می شویم ، ما را ماساژ می دهند!
- موکب داران تعارف نمی کردند بلکه با صداقت تمام التماس می کردند: تفضل زوار، باتوا، تتغذوا، تعالوا من فضلکم، استریحوا، صلوا ، ... .البته واقعا حرفه ای زوار را جذب می کردند و عملیات روانی جالبی به راه می انداختند واقعا اگر این خادمان می خواستند این قبیل خدمات خود را بفروشند،این قدر موفق نبودند! خدایا آیا اینها همان ملتی بودند که هشت سال با ما جنگیدند؟ چه بسا بستگان نزدیک اینها در جنگ با ما کشته شده اند! اما انگار نه انگار که جنگی بین ما در جریان بوده، خدایا اینها چقدر نسبت به زوار مهربانند. البته ناگفته نماند که این ملت ستم دیده هنوز هم در حال جنگ است و عکس های شهدای اخیر آنان در و دیوار مسیر را پر کرده بود...چه جوانانی که قربانی خشونت های داعش شده بودند.
- طیف خدمات آنقدر گسترده است که همه نیازهای ضروری و غیر ضروری زوار را پوشش می دهد. نیازهای اصلی که بماند، تصور کنید گروهی آماده اند که شما را ماساژ بدهند! قهوه بدهند! کفشتان را تعمیر کنند! تلفن همراهتان را شارژ کنند! حتی به قدری موکب ها زیاد بود و زوار از خدمات آنان استفاده نمی کردند که برخی راههای جدیدی برای خدمت پیدا کرده بودند مثلا فردی با بلند گو زوار را تشویق می کرد: احسنتم، مرحبا بزوار الحسین، جزا کم الله،... ؛ خدایا اما سجاد (علیه السلام) و زینب کبری (سلام الله علیها) و کاروان اسراء در همین مسیر مورد انواع تحقیرها و آزارها قرار گرفتند و اینک این برای زوار امام شهیدان چه احترامی قائل می شوند ! عمه جان ما شرمنده ایم، هزاران بار شرمنده ایم! شما زائر امام بودید و ما هم زائریم!
- در مسیر پیام های زیبایی به زبانهای مختلف نصب شده بود که یکی از تأثیر گذارترین آنها فرمایش مقام معظم رهبری بود در مورد اینکه رژیم غاصب صهیونیستی 25 سال آینده را نخواهد دید. به ذهنم رسید که چرا مسؤولان ما این جملات را جدی نمی گیرند؟ چرا بر همین مبنا برای رژیم صهیونیستی روزشمار نابودی نمی سازند تا در همه شهرها و بلکه کشورهای اسلامی و غیر اسلامی روزشمارهای نابودی صهیونیسم نصب شود و هر روز که بگذرد نویدی بر نزدیکی نابودی این دشمن بشریت باشد؟
- شبهای عراق سرد و روزهای آن گرم است. بر این مبنا نحوه لباس پوشیدن زوار در ساعات مختلف،متفاوت بود.اما بین زوارایرانی و عراقی یک فرق اساسی وجود داشت: عراقی ها با دمپایی پیاده روی می کردند اما ایرانی ها با کفشهای ورزشی و سبک! با همین تفاوت به راحتی می شد زوار ایرانی را شناخت!
- بعد از نماز ظهر، خسته شدیم و در چادری استراحت کردیم.دو افسر عراقی هم برای استراحت آمده بودند و خیلی با ایرانی ها مهربانی می کردند و ایرانی ها هم اول عکس سلفی با آنها می گرفتند و بعد از داعش می پرسیدند و بحث به حاج قاسم ختم می شد. حاج قاسم را همه می شناختند و با غرور خاصی از او یاد می کردند گویی که عزت را به آنها بر گردانده بود.
- جمعیت به حدی زیاد بود که همسفرانم را بارها گم کردم و پیدا کردم.مادرانی را می دیدم که برای گم نکردن فرزندان خود، آنها را با پارچه ای به خود بسته بود! یا زنانی را دیدم که چادرهای خود را به هم گره زده بودند تا از هم جدا نشوند! البته گم شدن در این جمع معنا نداشت؛مگر انسان در جمع خانواده خود گم می شود؟!
- جوانی ایرانی را دیدم که دستها و پاهای خود را با زنجیر بسته بوده و کشان کشان به سمت کربلا می آمد! دیدنش روضه اسارت آل الله را تداعی می کرد. زیر لبهای خشکیده اش زمزمه ای داشت. هر چه خواستم در دهان او میوه ای بگذارم قبول نمی کرد گویا روزه داشت!
- فقط پیاده روی نبود، بیشتر یادآوری بود؛ یاد اینکه همین مسیر را امام سجاد (علیه السلام ) و کاروان اسراء پیموده اند پاها را بی قرار می کرد. یاد ربابِ بدون علی اصغر جان ها را آتش می زد. یاد زینب کبری(سلام الله علیها) منیت را از من ها می گرفت و انگار دیگر خود زینب بود که به سوی برادر می شتافت و زوار به دنبال ایشان می شتافتند و این چنین بود که خستگی در این مسیر رنگ باخته بود.
- سفر گروهی انسان را از پوسته خودیت خارج می کند؛ برای همسفرت باید توقف کنی، به خاطر او باید آرام بروی، غذا بخوری، بخوابی، ... گر چه برای نفس سخت است اما مفید است و همین همراهی هاست که منیت ها را از بین می برد.
- نزدیک غروب به عمود 1120 رسیدیم و در موکب صاحب الزمان (علیه السلام) بیتوته نمودیم. ظاهرا این موکب عظیم را شهرداری تهران به پا کرده بود. واقعا از نظر حجم خدمات رسانی و رعایت بهداشت نمونه بود. باید دست مریزاد گفت به بانیان آن.فکرش را بکنید که پیش بینی استفاده زوار از اینترنت بی سیم را هم کرده بودند!
- صبح روز بعد حدود ساعت 03:30 بامداد سفر را آغاز کردیم اما شلوغی در حدی بود که همسفران خود را گم کردم و تا نزدیک ظهر آنها را ندیدم! کمی پاهایم درد می کرد لذا در راه دو بار ماساژ گرفتم! در هر حال روز آخر پیاده روی بود و شوق رسیدن به حرم سرور شهیدان هر لحظه بیشتر می شد.
- در کنار جاده خودروهایی دیده می شد که توقف کرده بودند و منتظر بودند که زائری خسته شود،مجروح شود، یا به هر علتی بخواهد سواره به کربلا برود و این راننده ها او را با احترام و رایگان به مقصد برسانند.اما مگر کسی خسته می شد و مگر مجروحان حاضر می شدند که سورا خودرو شوند!
- کوله پشتی و محتویات آن باید سبک باشد؛ این یک پیاده روی ساده نیست، بلکه قیامی است بر علیه ظلم؛ موجی است از منتظران ظهور حجة بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که می خواهند تشنگی خود را به ولایت نمایش دهند. اینها زینب نمایی می کنند، امام جویی می کنند، با تمام وجود خود اعلام می کنند که از یزیدیان بی زارند و خواهان تشکیل حکومت واحد اسلامی هستند. نمی خواهند که عراق تکه پاره باشد، سوریه داعش زده باشد، خاورمیانه در آتش تفرقه بسوزد....
- نگران غذا، جای خواب، بیماری، تنهایی و غربت و ... نباش چرا که اینجا همه چیز فراهم است! به راستی ، جز حکومت امام حسین(علیه السلام)، کدام حکومت است که آنقدر نیاز مردم خود را تأمین نماید که مردمش بی نیاز شوند؟! امسال بیشتر از بیست و شش میلیون زائر از نقاط مختلف جهان و در طی حدود بیست روز مسیر های منتهی به کربلا را طی نموده اند اما یک نفر گرسنه نمانده،تشنه نمانده، گم نشده، احساس ناامنی نکرده! کدام حکومت می تواند تا حدی نیازهای مردم را برآورده کند که مردم بی اعتنا از کنار غذاهای خوشمزه و رایگان بگذرند؟ اینجا با خیال راحت غذا بخور،چرا که همسایه ات گرسنه نیست!
- روز آخر،پاهایم کمی درد داشت البته تقصیر خودم بود که روز اول را به سرعت آمده بودم. در طول مسیر زیاد توقف کردم تا اینکه عصر به کربلا رسیدم. از دور که گنبد نمایان شد، این دیگر من نبودم که می دویدم، پاهایم بی قرار شده بودند . دیگر خستگی بی معنی شده بود و فقط چشمها کار می کردند. با همان وضعیت به حرم سالار شهیدان رفتیم و چه خوب شد که با همان سر و وضع رفتیم! ارباب خودش می داند که خستگی و گرد سفر را هیچ مرحمی درمان نمی کند جز حریم خودش.
- اینجا بین الحرمین است بین حرم باب الحوائج و امام حسین (علیهما السلام). گر چه غیرت عباس به چشمان اجازه نمی دهد که اشکی بریزند اما آن طرف سرور آزادگان جهان حضور دارد که کشته اشکهاست و اشکها نیز کشته او هستند. اینجا مرکز عالم است، مرکز ظلم ستیزی است، اینجا خون مظلومان ریخته شده و همین خون ظالمان را نابود کرده است، اینجا ذلت مفهوم ندارد، اینجا محلی است که اباعبدالله الحسین(علیه السلام) جنگید تا دین اسلام باقی ماند، اینجا مرکز تمدن انسانی است....
- شب را در موکبی به صبح بردیم و صبح زود به شوق زیارت معشوق رهسپار حرم حسینی شدم.زیارت سحرگاه مزه دیگری دارد.. فرموده اند که عطر سیب را می توان در سحر از این مکان استشمام نمود خوشا به حال مخلصان که این عطر را استشمام می کنند.اول به زیارت علمدار رفتم و بعد به زیارت ابا عبدالله الحسین(علیهما السلام).البته در حرم حسینی نیز اول باید شهداء را زیارت کنی، حبیب را ببوسی و بعد به زیارت ارباب خوبیها مشرف شوی؛ گویی اینها باب الحسین(علیه السلام) هستند. با زحمت زیر قبه جای گرفتم و عبور کردم.دوباره حبیب را می بینی...چه کرده این ماه درخشان، این پیرمرد بصیر، درود بر حبیب بن مظاهر اسدی. درود خدا بر عبدالله مجاب که بعد از سالها بر سید الشهدا(علیه السلام) سلام می دهد و جواب می شنود.
- پس از صرف صبحانه، تل زینبیه و خیمه گاه دیدنی است.خیمه علمدار کربلا در ورودی خیمه گاه است و اهل خیام در وقت حضور ایشان چه سر راحتی بر زمین گذاشته اند! با وجود عباس، ترس از لشکر دشمن بی مفهوم است...امان از آن زمان که خیمه گاه بی علمدار شد! مقام امام جعفر صادق و مسجد امام زمان(علیهما السلام) را نیز زیارت نمودم.خدایا این زیارت ها و عزاداری ها را وسیله ای قرار ده تا قدر امام زمان خود را بشناسیم و مانند مردم زمان امام حسین(علیه السلام) بی وفایی نکنیم.
- عصر پنج شنبه شده و باید برای همسر و فرزندانم خریدی بکنم. مخصوصا من دو دختر خردسال دارم که فرموده اند نباید دست خالی به ملاقات آنها بروم.متأسفانه ارزش پول ایران نسبت به سفر قبلی (حدود 5 سال پیش) دو سوم کمتر شده! یعنی ارزش دینار عراقی سه برابر ریال ایرانی است! خدایا مسوولان ما جز سخنرانی در همایش های بیهوده کار دیگری هم انجام می دهند؟ مگر دولت سخنگو ندارد؟! پس چه کسی به این سخنان عمل می کند؟ آیا زوار ایرانی تحقیر نمی شوند وقتی می فهمند ارزش پول ملی آنان سه برابر کمتر از ارزش پول عراقِ جنگ زده است؟...
- شب جمعه است و فرموده اند که برای زوار امام حسین(علیه السلام) در شب جمعه، امنیت از آتش جهنم است. فکر کردم که این چنین شبی در چنین مکانی ممکن است دیگر برای من تکرار نشود، پس مصمم شدم که شب را در حرم بمانم.اما خستگی غلبه کرده بود لذا به زیر زمین حرم قمر بنی هاشم(علیه السلام) رفتم و دیدم که به زوار پتو می دهند و امکان خوابیدن هست.ساعتی خوابیدم و با همهمه جمعیت بیدار شدم! آن زیر زمین بزرگ مملو از زوار شده بود که می خواستند استراحت کنند! بین الحرمین نیز تا صبح بیدار بود و تردد در آن دشوار.
- صبح جمعه ششم آذر ماه قرار برگشت به مهران بود.حدود ساعت 10 صبح از کربلا به سمت مهران راه افتادیم، راننده می گفت این مسیر حدود چهار ساعت طول می کشد اما جمعیت زواری که به سمت کربلا می آمدند آنقدر زیاد بود که بعد از 13 ساعت به مهران رسیدیم! شهرهای العماره و کوت مانند شهرهای ایران شده چرا که مملو از زائران ایرانی بود! در مرز مهران ما در حال برگشت به وطن بودیم اما در مقابل مشاهده می کردیم که زوار ایرانی گروه گروه به سمت عراق هجوم می بردند. حدود ساعت یک بامداد شنبه هفتم آذز ماه 94 در مرز مهران غوغایی به پا بود .
- ما گرچه جند روز مانده به اربعین به کشور بازگشتیم اما امیدواریم که از فیض زیارت حضرت در اربعین محروم نمانده باشیم.از طلبه ای شنیدم که ظاهرا آیت الله سیستانی فرموده بودند : هفت روز قبل و هفت روز بعد از اربعین،هر کس حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) را زیارت کند، در حکم زیارت اربعین است. واقعا نیز لازم است که بعضی از زوار قبل از اربعین پیاده روی کنند تا این مسیر همیشه شلوغ باشد.کسانی که در روزهای آخر و متصل به اربعین وارد عراق می شوند واقعا سختی های بزرگی را به جان می خرند و به معنای واقعی پوست می اندازند.
خداوندا این زیارت را از همه زوار و همه کسانی که قلبشان برای زیارت ابا عبد الله الحسین(علیه السلام)می تپد، قبول فرما و اربعین را زمینه ساز رشد خرد بشری و ظهور حسین زمان ما قرار بده . آمین
اطلاعات اثر
کد QR اثر | |
عنوان اثر | سوغات اربعین |
هنرمند | سید مهدی صنعتی |
ارسال شده در | 1394/10/13 |
تگ ها |
نظرات