چهله ی مادرم...
1394/10/10
مادر چهله گرفته بود یک اربعین را اشک ریخت پای روضه های سید کریم همسایه .شما نمی شناسید امامقتل خوانی اش را که می گفت از زنان پایین ده تا محله ی بالاده یک کاسه اشک می شدند.و امن یجب هایشان را گریه می کردند.بابا بار سفرش را بسته بود .تااربعین را پیاده همراه جابر باشد.
بابا میرزا خیلی از کربلا برایمان می گفت .از شب دهم که هرسال برای ما اشک می ریخت و حسین را هجی می کرد.من اما هر عاشورا برایش نامه می نوشتم و پسر عمه رباب را بغل می کردم و می بردم مراسم شیر خواره ها.تو باید این چنین زیبا باشی حسین .باید تمام اشک ها رود رود برایت جاری شوند.و قلم ها بدون اینکه عاشقی را بدانند سمت نامت می چرخند نامت را می برم پرنده ها شروع می شوند تن درخت های برهنه را .وتابستان خودش را بی تاخیر به دستان ابادی می رساند.نامت را که می برم از کتاب دبستانم تا چشم های نه نه و خاتون بی مقدمه اشک می شوند و نامت را به سینه می کوبند و مقتل خوانی می کنند. من حتم دارم هر فرشته ای که نامت را می شنود گریان حروف نامت را هجی می کند ...
کد QR اثر | |
عنوان اثر | چهله ی مادرم... |
هنرمند | زهرا شرفی |
ارسال شده در | 1394/10/10 |
تگ ها | #پیاده_روی_اربعین |
نظرات