بسم اللّه
شنبه 29 اردیبهشت 1403

سفر دو نفره

1394/10/04

سفر دو نفره

آرام با آستينش روي شيشه قاب عكس را پاك كرد، خاكي  روي شيشه نبود فقط قطره هاي اشكش بود كه بر روي قاب تصوير همسر و بردارش كه چند روز پيش از دست داده بود ريخته بود.

 آرام تكيه اش را از روي ديوار برداشت و همين طور كه قاب را در آغوش گفته بود راه مي رفته  اشك مي ريخت ، زير لب چيزي زمزمه مي كرد و سرش را تكان مي داد، به كنار پنجره رسيد به بيرون نگاهي انداخت، صدا تير اندازي و انفجار از بيرون بگوش مي رسيد، لبهايش را روي هم فشرد تا چيزي بگويد كه ناگهان صداي يك زن توي اتاق طنين انداز شد.

زينب، زينب، زود باش بايد برويم... اتوبوس جلوي درب معطل توست

سرش را برگرداند، دختري هم سن و سال خودش كه سابقه دوستي چند سال باهم داشتن بود،

زينب سرش با چشمان نيمه باز به سمت او برگزداند و گفت: نمي آيم

دختر به سمت زينب رفت او را در آغوش گرفت و چيزي در گوشش گفت

زينب با صدايي بلند گفت: نمي خواهم، مي خواهم تنها باشم، آخر تو چه مي فهمي عروس كه فقط يك روز ازدواج كرده و ظرف يك ساعت بهترين برادر دنيا و بهترين همسر دنيا را ازدست مي دهد چه حالي دارد، ديگر دنيا برايش جهنم است.

در حالي كه به قاب عكس اشاره مي كرد ادامه داد: آخر اگر اينها نباشند براي كه زندگي كنم.

آرام خم شد، وسط اتاق كه پر بود از سنگ ريزها  و شيشه و لوازم شكسته را با دستش كنار زد و در حالي كه پاهايش را بغل كرده بود نشست، قاب روي زانوهايش گذاشت و دوباره خيره شد.

با صدايي آرام و درد دل كنان ادامه داد: نمي داني لبخندش چه بود، لبخندي كه به من مي زد از ايني كه توي قاب زده خيلي بهتر بود.

زينب مشتش را تا به حال صف بود را باز كرد، سنجاق سينه اي مروايدي در دستش بود، در حالي كه ديگر اشك تمام صورتش را خيس كرده بود رو به دختر گفت: اين آخرين هديه اش است...

دختر كه مات شده بود كمي به خودش آمد به سمت سنجاق سينه خم شد تا آن را بگيرد، زينب دستش را زود بست، دختر نگاهي به چشمان زينب انداخت و روبروي او نشست و گفت:

من نمي گويم سخت نيست، فقط مي گويم بيا اين سفر را برو، هم براي خودت بهتر است هم مطمئن باش شوهر و بردارت راضي تر هستند تا اينكه اينجا بنشيني، اين سفر همان راهي است كه شوهرت و برادرت براي آن كشته شدند...

زينب سرش را پايين انداخت گفت: يعني اين راه از من برايش مهمتر بود.

دختر با لبخندي كوچك روي لبش دستش را روي زانو زينب گذاشت و گفت: مگر خودت بودن در اين راه را شرط نكرده بودي ...

زينب سريع برانگيخته شد و گفت: من گفت ولي نگفته بود اين قدر زود..

دختر لبخندش را عميق تر كرد گفت: مگر قرارتان اين نبود اين سفر اولين سفر زندگيتان باشد.

زينب ساكت، پايين را نگاه كرد ، چند لحظه سكوت همجا را فرا گرفت  بعد سرش رابالا اورد و گفت: يعني مي گويي ...

دختر دستش را به زانو زينب تكيه داد و بلند شد، زن بردارت سوار ماشين منتظر توسط، او هم با بچه چهل روزه اش دارد مي آيد، راه رفتني را بايد رفت ، حالا كه آخر اين راه ...

حرف دختر نصفه كار ه رها شد و رفت.

 زينب دوباره سرش را پايين به سمت قاب برگرداند و زير لب گفت: خيلي بي معرفت هستي، مگر نگفتي كه بهشت هم بدون من نميروي، مگر نگفتي عقد مَحرَميت فقط اين دنيايي نيست، مگر نگفتي تا آخرش باهم، حالا من اولين سفر دو نفره مان را تنهايي بروم...

زينب لبخندي كوچك روي صورتش نقش بس ادامه داد: مثل هميشه سكوت و لبخند روي لب تو، قر زدن سهم من...

فقط فرقش اين است كه اين دفعه آخرش نمي گويي حق با من است... باشه اگر تو ميخواي مي روم تنهايي به سفر دو نفره مان.

زينب بلند شد و به سمت درب اتاق رفت، توي اتاق تكه سنگ و شيشه زياد ريخته بود، صداي تير اندازي و انفجار هنوز ادامه داشت، جلوي درب نگاهي به داخل اتاق انداخت سختش بود از اتاق عقدش جدا شود ، راهرو و حياط را كه پشت سر گذاشت اتوبوس جلوي درب خانه ايستاده بود، دختر و يك زن كه كودكي خردسال در آغوش داشت كنار درب اتوبوس به درب خيره شده بودند، وقتي زينب را ديدند به سمت او با لبخند و ذوق كنان دويدند، زن كه كودك در آغوش داشت به نزديكي زينب كه رسيدند، زينب رو به او  گفت: فكر مي كردم فقط برادر من علقش كم است نگو زنش هم ... آخر زن عاقل با كودك چند روزه مي روند پياده روي اربعين ... بعد سرش را تكان داد و لبخندي به صورت كودك در آغوش زن كرد و سرش را به صورت كودك نزديك كرد گفت: ببينم بچه شما دوتا چه عاشقي بشود.

زن كه لبخند روي صورتش قطع نشده بود گفت: فكر كنم اين زينب ما شبيه عمه اش بشود كه شما باشي...

حالا برويم كه يك اتوبوش را معطل خودمان كرديم، تا يك جايي را با اين مي  رويم از انجا به بعد هم اين بچه يك ساعت مهمان من است ف يك ساعت مهمان عمه مهربانش...

زينب نگاهي به اتوبوس كرد، اتوبوس ها ساده وقديمي بود، هميشه با اين اتوبوس ها به حلب مي رفتند.

هر سه به سمت اتوبوس رفتند، سوار اتوبوس شدند و اتوبوس حركت كرد، چند متر دور نشده بودند كه ناگهان اتوبوس مورد اصابت خماپاره قرار رفت ...


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرسفر دو نفره
هنرمندمحسن فيني زاده
ارسال شده در1394/10/04
تگ ها

نظرات