زائر جاده ای خاکی
1395/10/30
به نام خدا
جاده ی خاکی اربعین حتی از توی این کادر مستطیلی شکل تلویزیون هم آدم رو منقلب می کند. کنترل به دست و حسرت به دل به زائرانی که با تمام خستگی در چهره شان خوشحالند، نگاه می کنم. دلم می خواست حس و حالشان را بفهم و بچشم تا حالا کربلا نرفته بودم. ولی از این جا که خیلی دلکش و غریب است این حس را یک جای دیگر سال ها پیش چشیده بودم وقتی برای اولین بار به مناطق جنگی جبهه های جنوب رفته بودم. حسی که مانندش را در تمام زندگی سی ساله ام نچشیده بودم. توی طلائیه چیزهایی حس می کردم و می دیدم که جانم در جسمم سنگینی می کرد. این دیدن با دیدن چشم سر فرق داشت نمی دانم خیلی چیزها را حس می کردم اما با چشم سر نمی دیدم. می دیدم که یک عده دوروبرم غرق عشق بازی و رقص عارفانه اند. یک عده مدام ذکر می گویند و فریاد عاشقی سر می دهند و من با حسرتی خواستنی، می خواستم به آن ها بپیوندم ولی انگار این جسم خاکیم نمی گذاشت ومن مدام با فریاد گریه می کردم و عاجزانه به دورهمی عاشقانه آن ها می نگریستم و از آن ها می خواستم که مرا بپذیرند. تا ماه ها بعد از سفر جنوب حال و هوای عجیبی داشتم وقتی خاکی را که از آن جا آورده بودم می بوییدم عطر خاصی حس می کردم که دیگران به من می گفتند تلقین می کنی این خاک فقط بوی خاک می دهد. و حالا دوباره توی سکوت این چاردیواری به جاده ی خاکی و پرحرف اربعین خیره مانده ام و می خواهم که او مرا در آغوش بکشد و مرا به جمع زائرانش بپذیرد. اما چند سالی است به بیماری شدید روده ای دچار شدم که سفرهای کوتاه هم برایم مشکل شده چه برسد به سفر سخت اربعین. در همین فکر بودم که من چطوری با این بیماری می توانم برم که ناگهان از این مستطیل چهار گوش مرد معلولی را دیدم که از دو پایش معلول بود و با دو دست روی جاده خاکی به زحمت بدنش رامی کشاند و راه می رفت. اشک های چشمانم جاری شد با خودم گفتم یعنی وضع من از این معلول بدتر است. جانم فدایت یا حسین
کد QR اثر | |
عنوان اثر | زائر جاده ای خاکی |
هنرمند | فاطمه معارف وند |
ارسال شده در | 1395/10/30 |
تگ ها | #پیاده_روی_اربعین #اربعین_95 |
نظرات