بدرقه
1395/10/29
بدرقه
مردمِ شهر، به مسافر، چنان مینگرند؛ که به نور؛
اشکهاشان همه از پرتوِ این نور فرومیریزد.
همه با حسرت و اندوه به ما میگویند:
«در قدمهای شما خار اگر رفت؛
اگر راه به پاهای شما زخمی زد؛
و اگر طاقتِتان تاق شد از رفتن و رفتن و رسیدن؛
بدانید، بدانید؛
که این شهر، و این خلق؛
به قدمهای شما میبالد؛
و همه بارِ غمش با نفَسِ خستهی دلهای شما بر باد است؛
بدانید زمین، زیرِ قدمهای شما آباد است».
روضهی بدرقهی ما چه شکوهی دارد:
«آی ای مردمِ شهر!
دلتان تنگ مباد؛
سهمِتان نزدِ حسین؛
دستهاتان همه نذرِ عباس؛
چشمهاتان پُر آب؛
آب را گِل نکنید...
کودکی شش ماهه، لبِ آب؛
آب از دستِ پدر مینوشد، و لبش خشکیدهست.
آسمان؛ سرخیِ هنگامِ شفق،
و زمین؛ لالهی سرخ،
و هر آنچه زیباست؛
همه مدیونِ همان نوزاد است.
آی ای مردمِ شهر!
آب بر باد سپارید، بسپارید که تا خیمهی زینب برود؛
آتشی پشتِ درِ چادرِ زهرا برپاست...
و دلی در وسطِ علقه خاکستر شد...».
ای مسافر!
به سلامی به حسین،
به اباالفضل، حبیب،
قاسم و اکبر. اصغر،
به بنی هاشم و هفتادودومرد،
به عمودِ آخر،
و به بینالحرمین،
راستی یادم رفت: «به پدر»؛
دلِ ما را خوش کن.
و بگو خواست بیاید... نشد...
سالِ بعد، منتظرِ آمدن است
و فرج میخوانَد...
کد QR اثر | |
عنوان اثر | بدرقه |
هنرمند | تقی شجاعی |
ارسال شده در | 1395/10/29 |
تگ ها | #طریق_الحسین |
نظرات