بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

یک موضوع عجیب

1395/10/28

           به نام خدا

                                 یک موضوع عجیب

    بچه ها ببینم چیکار کردید تونستید برای پیاده روی اربعین امسال آماده شوید؟ این صدای احمد بود که در جمع دوستانش صحبت می کرد چون آنها تصمیم گرفته بودند در اجتماع عظیم پیاده روی اربعین شرکت کنند و دوستانش نیز چند هفته ای فرصت خواسته بودند تا نظر خود را اعلام کنند و چون به اربعین کمتر از یک ماه مانده بود باید امروز نظر خود را اعلام می کردند حمید اولین نفری بود که در پاسخ احمد شروع به صحبت کرد و گفت: ببین احمد، می دانی که من چقدر مشتاق زیارت عتبات عالیات هستم و از اداره هم مرخصی گرفتم ولی دیشب بابام سکته ی مغزی کرد و الان هم در آی سی یو بستری است و من شرمنده نمی تونم همراه شما باشم.

   با شنیدن سخنان حمید، احمد سریع گفت: پس چرا به ما چیزی نگفتی؟ بقیه هم از شنیدن این خبر ناراحت . متاسف شدند و هر کدام با گفتن جملات دعایی از قبیل خدا شفا بدهد، حمید هر کاری داشتی ما در خدمتیم به نوعی با حمید همدردی کردند و حمید نیز از آنان تشکر کرد نوبت به حسن رسید حسن گفت: می دانید که من از قدیم با یک بیماری مزمن جسمانی دست و پنجه نرم می کنم ولی به عشق آقا امام حسین ع می خواهم در این سفر حضور پیدا کنم حتما آقا هم نظر لطفشون را شامل حقیر و تما عاشقانش خواهد کرد من دیگر از هر طبیب و دارویی ناامید شدم و حال می خواهم سالار شهیدان و شهدای کربلا را بین خود و خدا واسطه قرار  دهم تا عنایت خداوندی نصیبم شود چون حدیث داریم یکی ار اماکنی که دعا در آن محل مستجاب می شود حرم امام حسین ع است هرچند این درد شاید یک حکمتی دارد و یا تاوان گناهانی است که کردم و با وضع پدر حمید حتما اول به ایشون دعا خواهم کرد چون مادر آن حضرت فرمودند: " الجار ثم الدار" اول همسایه بعد خانه.

و جدا از این که پدر آقاحمید هستند از پیر غلامان شهرمان نیز می باشند و در شناساندن فلسفه و مکتب عاشورا حق زیادی گردن ما دارند.

  حمید در این حین از جای خود برخاست و با چشمانی اشک بار و زبانی بغض آلود صورت حسن را غرق بوسه کرد و گفت: ممنون حسن جان، خدا تو را از برادری کم نکند بابای من در شرایط فعلی، به یک معجزه احتیاج دارد و در خلوص نیتی که در شما دیدم به لطف خدا و کرم امام حسین ع بیشتر امیدوار شدم به قول شاعر:

                رخ تو در نظر آمد مراد خواهیم یافت   چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

  نوبت به مجید رسید او از پرسنل نیروی انتظامی بود مجید خواست سر صحبت را باز کند که باران اشک مجالش نداشت بچه ها فکر کردند از شنیدن وضعیت جسمی پدر حمید و یا حسن اینگونه متاثر شده ولی ماجرا چیز دیگری بود مجید گفت: من خیلی تلاش کردم تا در اربعین همراه شما  در کربلا باشم ولی مثل این که آقا مرا نطلبید می دانید چون از چند هفته پیش درخواست مرخصی کردم اما من یک نظامی هستم و ما پرسنل پلیس آماده باش خوردیم و قرار است جهت تامین امنیت به مرز شلمچه اعزام شویم لذا با مرخصی  این کوچک شما موافقت نشد.

   بچه ها او را دلداری دادند و احمد نیز گفت: ثواب کار تو شاید بیشتر از ثواب زیارت ما باشد چه کاری برتر از این که امنیت زائران آقا را تامین بکنی و ما با وجود امثال شما است که اینک با خیال راحت و در آرامش عازم زیارت کربلای معلا می شویم یک حدیث نیز یادآوری بکنم که امام صادق ع فرمودند: هرکس که نمی تواند به زیارت کربلا برود می تواند از یک بلندی رو به سمت کربلا کرده و از راه دور سلام بدهد انشاالله ثواب زیارت برایش نوشته خواهد شد.

   در میان صحبت هایی که رد و بل شد یک نفر با چهره ی بشاش فقط نظاره گر بچه ها بود و آن محسن بود احمد نگاهی به قد و بالای محسن انداخت و گفت: ببینم آقا محسن شما حتما همسفر ما خواهید بود که این شور و وجد در چهره تان نمایان است؟

   محسن سر خود را با لبخندی به نشان نه بالا انداخت و گفت: متاسفانه یا خوشبختانه نمی توانم همسفر شما باشم چون من عازم سفر دیگری هستم.

   احمد با دلخوری گفت: متاسفانه گفتنت بجاست اما خوشبختانه گفتنت، شوخی خوبی نبود اصلا چه سفری بالاتر و پر فیض تر از سفر کربلا؟! تو به ما قول داده بودی، تو به شکرانه ی سلامتی روحی و جسمانی که داری باید همراه ما باشی، ببین حمید و مجید را چگونه غبطه ی ما را می خورند؟

   محسن گفت: معذرت می خوام دوستان، من بدون مقدمه  حرف زدم راستش خیلی وقت بود که جهت اعزام و دفاع از حرم حضرت زینب و مردم مظلوم سوریه، ثبت نام کرده بودم که دیروز با درخواستم موافقت شده، و من این اربعین در کنار مرقد حضرت زینب س خواهم بود اگر خدا بخواهد.

    دهان بچه ها از شنیدن این خبر باز ماند و هر کدام گفتند: به به، عجب سعادتی، شیرمرد بی ادعا.

    احمد هم که زود قضاوت کرده بود دستی به سر محسن کشید و گفت: مرا ببخش محسن که حافظ فرمود:    

                  حساب کار کجا و من خراب کجا    ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست؟

   سپس ادامه داد: بچه ها هیچ متوجه موضوع عجیبی شدید؟

   بچه ها با تعجب گفتند: عجیب، ما که متوجه چیزی نیستیم.

    احمد لبخندی زد و گفت: نگران نباشید ببینید در این جمع حمید پرستار پدر خویش اما در اصل یک پیر غلام حسینی می شود من و حسن عازم پیاده روی بزرگ اربعین هستیم مجید مامور حفظ امنیت زائران حسینی شده است و از همه مهم تر محسن به جمع مدافعان حرم پیوسته و عازم سوریه است تا با تکفیری های از خدا بی خبر مبارزه کند و انشالله با خبر خوش پیروزی بر می گردد یعنی هر کدام به نوعی به در خدمت امام حسین ع هستیم پس بیایید من دعا کنم و شما آمین بگویید             

                   ای خدا این وصل را هجران مکن               سرخوشان عشق را نالان مکن

   و بعد همگی آمین گفتند و قرار شد اگر خدا بخواهد در اربعین سال بعد همگی باهم عازم سفر کربلا شوند اما احمد یک پیشنهاد تازه داد و گفت: من می خواهم بگویم انشالله اگر همگی سالم دوباره اینجا جمع شدیم بشکرانه سلامتی، پنج عاشق دلسوخته حسینی را که توانایی مادی سفر عتبات عالیات را ندارند عازم کربلا کنیم اگر موافق نظر حقیر هستید یک صلوات محمدی پسند بفرستید.

   صدای صلوات فضای معنوی خاصی در آن جمع ایجاد کرد و سپس با دوربین تلفن همراه یک عکس یادگاری انداختند و نوبت به خداحافظی و حلالیت طلبیدن رسید احمد گفت: اولا اگر هر کدام از ما انسان ها اگر بدی به کسی کردیم وقتی هر زمان یادمان آمد باید جبران کنیم یعنی منتظر نباشیم احساس کردیم رفتنی هستیم لفظی حلالیت بطلبیم حالا اگر هر کدام از شما به کسی حقی به گردن دارد همین جا بگویید تا خودتان نتوانستید یکی از ما توانست جبران کند بنده نیز از هر کسی که یادم رسیده حلالیت طلبیدم و یا در حقش صدقه داده و احسانی کردم حالا همین جا از هم خداحافظی می کنیم.


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثریک موضوع عجیب
هنرمندامیرحسین اسرافیلی
ارسال شده در1395/10/28
تگ ها حواشی_جذاب_اربعین_حسینی

نظرات