بسم اللّه
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403

رسم عاشقی

1395/10/23

رسم عاشقی

سر از پا نمي شناختم خيلي خوشحال بودم بالاخره روزيم شده بود برم پابوس آقا ، دوسه روز ي به زمان حركت  مونده، دلهره  داشتم شايد به خاطر اینکه براي اولين بار بود كه به زيارت مي رفتم، بالاخره روز حركت فرارسيد همه در مسجد جمع شديم ، بعد از صحبت هاي امام جماعت در مورد آداب زيارت به سمت اتوبوس حركت كرديم بيرون مسجد غوغايي بود يكي اسفند دود مي كرد يكي قرآن بالاي سر زائران گرفته بود كه از زير آن رد شوند وزمزمه صلوات والتماس دعا محله را پركرده بود داخل شديم پدر شهيدي كه هميشه در  صف هاي نماز جماعت پيش قدم بود  جلوي  اتوبوس نشسته و در حال  فرستادن صلوات بود ومابين صلوات به كساني كه داخل مي شدند باگرمي برخورد مي كرد صندلي هاي  جلو زودتر پرشده بود در عقب اتوبوس چند  صندلي خالي بودنشستم پيرمرد آخرين صلوات را براي در پيش روداشتن سفري  بي خطر فرستاد وهين طوركه جمعيت صلوات مي فرستاد اتوبوس حركت كرد ، پرده را كنار زدم و از پنجره بيرون را نگاه كردم كم كم از مسجد ومحل تجمع نمازگزان وخانواده هاي زائران دور مي شد يم ،داخل  اتوبوس مادر ميرباقري را ديدم مادر يكي از شهيدان مسجدمون كه ماجراي زيبايي در رابطه با امام رضا(ع)داشت وماجرايش عجين شده با امام بود و من هر زمان نام امام رضا (ع) را مي شنيدم ناخداگاه به ياد اين شهيد مي افتادم در طول مسير  ماجراي شهيد ميرباقري  ذهنم رو مشغول كرده بود به طوري كه كمتر متوجه مسير مي شدم ، بالاخره به مشهدومحل اقامت كه در  حسينيه اي واقع در كوچه پس كوچه هايي كه انتهايش به يكي از خيابان هاي اصلي  منتهي به حرم  مي شد رسيديم  . مادروخواهرم به قسمت پائيني حسينيه كه براي خانم ها مجهز شده بود رفتند  من هم كه خيلي بي تاب بودم بعد از اداب اوليه زيارت كه از سفارش هاي امام جماعت مسجد در گوشم مانده بود  به سمت حرم حركت كردم هنوز هم دلهره داشتم ودر راه ذكر مي گفتم تا حرم را جلوي چشمانم ديدم اذن دخول را خوانده وداخل حرم مطهر شدم واقعا زيبا بود گويي بهشت در پيش رويم بودم غم هام رو فراموش كرده بودم وهمه غمم شده بود ديدن زريع  ،  از صحن قدس به صحن  ديگر وداخل شبستان شدم خيلي شلوغ بود بعد از زيارت ونماز به داخل حياط صحن گوهرشاد آمدم وناخوداگاه در گوشه درب اصلي صحن نشستم محو در زيبايي كاشي كاري وگنبد صحن گوهرشاد بودم كه صداي لا الا الله نظرم را جلب كرددر گوشه اي از صحن  جمعيتي انبوه داخل شده و تكبير گووبه سمت حرم در حركت بودند كمي جلوتر رفتم، مردم جنازه اي را براي طواف وتبرك به داخل صحن گوهرشاد آورده بودند، ناگهان به يا د ماجراي تشيح جنازه ميرباقري افتادم  ماجرا برمي گشت به سالها پيش سالهايي كه كسي فكرش را هم  نمي كردكه  در محله شان فرزندي به دنيا بيايد كه بعد ها باعث خيروبركت محله شه ومردم حاجتشون رو از او بگيرند . در جنوب تهران ودر نزديكي مسجد سجاد (ع) ومحله اي كه به نام پر بركت مسجد، محله سجاد{1}  نام گرفته بود، خانواده اي  زندگي ميكرد ،  كه از قشر  متوسط ومتدين بودند.پدرخانواده در نهايت زهد و قناعت مي زيست و همواره خانواده  اش رابه دينداري  سفارش مي کرد. آنها بعد از مدتي صاحب فرزند پسري مي شوندو نام پسر قاسم مي گذارند، قاسم بچه عجيبي بود وكارهايي مي كرد كه با سن وسال كم او مطابقت نداشت او دوران كودكي را پشت سر مي گذاشت كه تحولاتي در ايران شروع مي شود كه بعد ها انقلاب اسلامي  نام مي گيردقاسم  در مدرسه و مسجد به فعاليت هاي سياسي مي پرداخت وهمين امر باعث رفت وآمد بيشتر ش  با بچه هاي مسجد شده بود تا اينكه انقلاب اسلامي توسط امام خميني (ره) صورت گرفت او هم مانند ديگران عاشق وگوش به فرمان امام شده، وبه جمع ياران امام امت مي پيوندد  او علاقه خاصي  به اهل بيت (ع)وبويژه امام رضا (ع) داشت و بعد از شنيدن ماجراي شفا پيداكردنش توسط امام رضا(ع) ارادتش به امام دوچندان كرده بود ماجرابه كودكي اش  برمي گشت قاسم در كودكي زماني كه پنج سال بيشتر نداشت دچار فلج اطفال مي شود  وهمه دكتر ها جوابش مي كنند مادرش هم  كه زن باخدايي بود هرشب به مسجد محل  مي آمد ودر خلوت خود براي فرزندش دعا مي كرد  يك روزي كه در گوشه مسجد درحال دعا ودل شكسته بود به امام رضا(ع)  توسل و نذر كرد كه اگرپسرش شفا بيدا كنداورا در راه  دفاع از اسلام نذر كند . چندروز بعد او را به اصرار مادرش به  مشهد مقدس مي برند قاسم درصحن گوهر شاد و بين نماز ظهروعصر بودكه شفا يش راازامام رضا (ع) مي گيرد. سالها از اين ماجرا گذشته بود  وانقلاب اسلامي توسط امام خميني  صورت گرفته ومردم  طعم شيريني انقلاب اسلامي را نچشيده بود ند كه جنگ بر كشور تحميل مي شه و امام امت كه همه وجود قاسم وهم مسجدي هايش ومردم بود دستور جهاد مي ده وامتحاني سخت تر  در پيش روي جوانان تازه انقلاب كرده والبته سربلند بيرون آمده قرار مي گيره قاسم  هم مانند ديگر دوستان بسيجي اش به  جبهه هاي حق عليه باطل مي شتابد  تاهم نذر مادر راادا وهم فرمان امام  را لبيك گويد قاسم هم مانند ديگران  آرزو هايي براي خودوزندگيش داشت يكي از آنها   اين بو د كه به زيارت كسي كه سلامتي اش را از مديونش بود  برود و لي توفيق زيارت بردلش مانده بود، سيدقاسم در جبهه ها هم به خاطر از خود گذشتگي ومهرباني اش زبان زد خاص وعام بود رزمنده ها  به اوعلاقه مند  بودند .  وواقعا  عاشق اهل البيت (ع)و امام رضا(ع) بود ،. قاسم بالاخره در عملياتي در فكه   به درجه شهادت نائل مي شود خبر شهادتش خيلي زود در محل مي پيچد در محل غوغايي مي شود همه مردم محل وكساني كه اورا مي شناختند در محل ومسجد حاضروآماده استقبال از جنازه اش مي شوند  مي شوند، اما جنازه اش به خيال ما زميني ها به اشتباه به مشهد مقدس جايي كه تا آخرين لحظه آرزوي زيارتش  را داشت مي رود،   ودر حرم امام رضا (ع) طواف كرده وبعد ازبررسي هاي مجدد مسئولين متوجه اشتباه خود مي شوند وبلافاصله جنازه را به تهران ومحله اش بر مي گردانند بعد از يك تشيع باشكوه قاسم در گلزار شهداي يافت آباد آرام مي گيرد  كساني كه ازماجرا ي سيدقاسم  وامام رضا (ع)خبر داشتند رفتن جنازه ميرباقري به مشهد را  رابطه عاشق ومعشوق قلمداد كردند، گويي اين ره راهي بود كه قاسم را به سوي جاودانگي برد   تا به همگان وفاي مولايش رضا (ع) ثابت شودواين رسم عاشقي كسي كه نظر كرده ونذر امام رضا(ع) است   وهم اكنون مزارش در گلزار شهدا زيارت گاه عشاق ولايت است .

:  چه زیبا فرمود

رسم عاشق کشی وشیوه شهر آشوبی

                              جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

1-محله ومسجد امام  سجاد(ع) در منطقه 17 امام زاده حسن (ع) خ سجادشمالي خ فروردين واقع ميباشد .   

2- اين داستان واقعي و برگرفته از  زندگي نامه وشهادت شهيد ميرباقري  مي باشد.   

نام :محمود          شهرت : جانقرباني          متولد :1359       

آدرس :      تهران  میدان قزوین خیابان شهید سبحانی خیابان شهید گرکانی روبروی دادسرای جنایی پلاک 35

شماره همراه  :09197117049

شماره ثابت :66600025

    http://vahdat17.persianblog.ir         وبلاگ عاشورا وحدت ولايت     

mahmod.janews@gmail.com         ايميل


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثررسم عاشقی
هنرمندمحمود جانقربانی
ارسال شده در1395/10/23
تگ ها حواشی_جذاب_اربعین_حسینی

نظرات