بسم اللّه
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403

امت واحده به چه معناست؟

مراد از تاريخ سرگذشت پديده‌ها و وقايع گذشته است. تاريخ مطالعه‌اي است در احوال گذشتة نوع بشر و توجّه اصلي تاريخ به تجربيات انساني معطوف است. اگر تاريخ‌نويس از رويدادهاي طبيعي ذكري به ميان مي‌آورد به اين علّت است كه آن رويدادها بر زندگي انسانها اثر گذاشته استبراين اساس بايد قبول كنيم كه هدف اولية مطالعات و بررسي‌هاي تاريخ نويس، گذشته انسانهاست. مورخ در صدد دستيابي به يكي از اين دو هدف است. نخست اينكه مورخ خود را محدود و مقيد به توصيف دقيق رويدادها مي‌كند. ديگر اين كه وي هدف را از حد اين فراتر ببيند و نه تنها آنچه را كه روي داده است بازگو مي‌‌نمايد بلكه هم چنين آن را تشريح مي‌كند و علل رويدادها را ذكر مي‌نمايد كه اين قسم را فلسفة تاريخ مي‌گويند.[1] فلسفه تاريخ يعني چه؟ فلسفة تاريخ يك نوع مطالعة درجه دوّم است كه در واقع معلوم مي‌كند كه عامل محرك اين وقايع خارجي چيست و خود به دو قسم تقسيم مي‌شود: 1 ـ فلسفه نظري يا جوهري تاريخ: كه عبارت است از مطالعة فلسفي، دربارة چرايي و چگونگي وقوع تحولات تاريخي و كشف منطق آن. 2 ـ فلسفة انتقادي يا تحليلي تاريخ: كه دربارة علم تاريخ و حجيّت استنتاجات علم تاريخ و تبيين و عليّت در تاريخ مي‌باشد. به تعبير ديگر فلسفه تحليلي تاريخ روش‌شناسي علم تاريخ مي‌باشد. براي اين‌كه فلسفة نظري و فلسفة انتقادي تاريخ بهتر روشن شود لازم است به مسائلي كه اين دو نوع فلسفه با آن سرو كار دارند را بيان كنيم تا به هدف و حوزة كاري آن آشنا شويم: نخست فلسفه انتقادي: مسائل فلسفه انتقادي تاريخ به چهار گروه عمده تقسيم مي‌شود: الف) تاريخ و ديگر علوم: وبكه بيان مي‌كند تاريخ چه نوع علمي است و ارتباط آن با رشته‌هاي ديگر را مورد بررسي قرار مي‌دهد. متداولترين نظري كه دربارة تاريخ وجود دارد، آن را از زمرة رشته‌هاي مربوط به دانش نظري قرار مي‌دهد. به موجب اين نظريّه وظيفة مورخ اين است كه دربارة گذشته، حقايق را به طور جداگانه دربارة زمان حال كشف نمايد. هنگامي كه ما به نمونه‌هاي واقعي آثار تاريخي توجّه مي‌كنيم از اعتبار ساقط مي‌شود. در آن مرحله آنچه توجّه ما را به خود جلب مي‌كند آن است كه موّرخان به كشف سادة حقايق رويدادهاي گذشته قانع نيستند بلكه آن‌ها علاوه بر بيان وقوع اتفاق قصد بيان علّت آن را نيز دارند.[2] ب ) واقعيت و حقيقت در تاريخ: چشمگيرترين خصيصة تاريخ ‌آن است كه، توصيف حقايق گذشته را مي‌نمايد كه مستقيماً مورد بررسي و مشاهده واقع نمي‌شود، و بر آنچه مستقيماً مشاهده نشده است نمي‌توان يقين كرد، بلكه فقط نوعي اعتماد بر آن مي‌باشد. ت) تبيين تاريخي: سؤالي كه مطرح است اين كه موّرخ در تبيين و تشريح رويدادهايي كه بررسي مي‌كند و از كيفيات ويژه‌اي برخوردار است يا نه؟ بهترين شيوة برخورد با اين مورد، بررسي طريقه‌اي است كه در علوم طبيعي بكارگرفته مي‌شود امروزه ديگر هر كس كه با فلسفه سر و كار دارد مي‌داند كه دانشمندان ديگر در صدد بر نمي‌آيند پديده‌هايي را كه با آن مواجه مي‌شوند را مفهومي قطعي و نهايي توضيح دهند بلكه آنها به اين كار بسيار ساده‌تر اكتفا مي‌كنند كه نظام خاصي مبتني بر وجوه مشترك با وحدت شكلها بوجود آورند و به كمك اين نظام تلاش كنند هر پديده‌اي را كه براي بررسي پيش مي‌آيد روشن و تشريح نمايند. پ) عينيّت تاريخي: بايد دو نكته را در نظر بگيريم: 1 ـ ازيك طرف مورخان اعتراف دارند در كارشان بايد نوعي عينيت و بي‌طرفي وجود داشته باشد. اين‌گونه مورخان تاريخ را از تبليغ جدا مي‌كنند و نويسندگاني را كه اجازه مي‌دهند احساسات و تعصبات شخصي بر عمل آنها در زمينة بازسازي گذشته اثر گذارد، محكوم مي‌كنند. 2) اينكه مورخان در گذشته به يك حقيقيت عيني دست نيافته‌اند دليل براي تصور عدم دستيابي مورخان به چنين حقيقتي نيست. دوّم فلسفه نظري (جوهري) تاريخ: مسائل كه اين نوع فلسفه بدنبال ‌آن است از جنبة نظرپردازي مطرح است و ما هم سعي مي‌كنيم نظريات مطرح را انتخاب كرده و بيان نمائيم. 1 ـ نظرية جغرافياي تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون در اين نظريه بدنبال آن است كه جغرافيا عاملي است كه درتاريخ تأثير مي‌گذارد. [3] 2 ـ نظريه فلسفه تاريخ نوكو: نوكو نظرية رابطة قدرت با دانش را مطرح مي‌كند او معتقد است كه دانش انساني همواره تحت تأثير ساختار قدرت قرار مي‌گيرد.[4] 3 ـ نظريه اقتصادي ماركس: او عامل محرك تاريخ را اقتصاد ميداند.[5] نگرش دانشمندان اسلام درباره ی فلسفه تاريخ با توجه به مبانی وديدگاهها مختلف است ؛ که به اهم آنها به اختصار پرداخته می شود: 1- برخي از فرق اسلامي به نقش جبر در پيدايش پديده‌هاي تاريخي قائلند. 2-برخي نقش‌ اختيار را گسترده مي‌دانند. 3- برخي تأثير شخصيت‌ها را در پيدايش علل تاريخي عمده‌ترين نقش مي‌دانند. 4- ديدگاه ديگر نه جبر و نه اختـيارمطلق را درپيدايش وتحول وحرکت تاريخ موثر دانسته بلکه مجموعه ای ازعناصر را درآن موثر می دانند؛ بر اين اساس تحليل‌هاي گوناگوني دربارة فلسفه تاريخ ارائه شده است.[6] برخي از دانشمندان اسلامي و برخي از دانشمندان غربي مسيحي نيز به آن معتقدند كه جمع‌بندي تمام اين نظريات اين است: برخي از دانشمندان و فلاسفه مادي حوادث تاريخي و پيدايش آنها به علل مادي نسبت مي‌دهند، ولي برخي از دانشمندان الهي اعم از مسلمان و برخي از غيرمسلمان مي‌گويند نه تنها علت پديده‌ها و حوادث تاريخي صرفاً نمي‌تواند مادي باشد، گذشته از علل مادي براي حوادث تاريخي و تاريخ غايت و هدفمندي قائل هستند، برخلاف برخي از فلاسفه غربي كه تاريخ را فاقد اينگونه پيامدها و علل مي‌دانند. بلكه به عواملي چون اقتصاد و غيره.. وابسته كرده‌اند.[7] برخی از دانشمندان اسلامی با استناد به آيات قرآن نظير اين آيه: «... إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ »[8] يا «ذلك بان الله لم يك مغيراً نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم...»[9]نگاه جبرگرايانه به تاريخ را اساسا نفی ومردود دانسته وبراين باورند که انسانها درتعيين سرنوشت وساختن آينده ی خود موثر هستند. جبر تاريخي بر اساس اين آيات مردود است، بلكه محور فلسفه تاريخ اسلام بر اساس بينش شيعه اين است كه محرك تاريخ انسانها هستند و انسان هست كه در تاريخ‌سازي مؤثراند. و از ديدگاه شيعه تاريخ داراي غايت و هدف است و غايت و هدف تاريخي كه شيعه به آن معتقد است. اين است كه همان انسانها غايت تاريخ را روشن خواهند نمود و به خاطر ظلم و استبداد و قتل و غارت، به فطرت الهي برگشته و عدالت خواهي به عنوان يك خواسته عمومي براي تمام جوامع انساني خواهد بود و سرانجام غايت تاريخ روشن خواهد شد و قرآن نيز تاريخ و زندگي اجتماعي بشر را داراي غايت مي‌داند و مبدأ و معادي براي تاريخ و عوامل آن قائل است و آن را به روشني اثبات مي‌نمايد، اگر به مطالعه آيات قرآني بپردازيد و مراجعه كنيد به اين حقيقت خواهيد رسيد. «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ».[10] برخی از فرقه ها مانند اشعر ی ها واهل حديث به جبرتاريخی معتقد بوده وهمه امور را به ديده ی جبر نگريسته اند؛ نگاه برخی از مورخِن به تاريخ ازهمين زاويه بود که اين ديدگاه را درتاريخنگاری نيز تاثير داده اند. برخی نيز همچون معتزله وعقلگرايان افراطی بر تاثير مطلق عقل تاکيد داشته ودرقضايای تاريخی با چنين رويکردی معامله کرده اند. امت واحده به چه معناست؟ امت واحده: اصطلاحي است كه ريشه قرآني دارد و بايد براي معرفت و شناخت اين دو واژه كه از «امة» و «واحده» تشكيل شده به آياتي از قرآن كه به آن اشاره شده مراجعه كنيم: « وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً ...»؛[11] « وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً ...»؛[12] « كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ»؛[13] اين دو واژه در قرآن كريم در بين آيات كريمه آمده است، ولي واژه امة در بسياري از آيات آمده است و معاني مختلفي دارد. منظور آيات قرآن از مطرح كردن اين دو واژه اين است كه مي‌فرمايد انسان در مراحل اوليه زندگي از يك گروه و يك تيره تشكيل مي‌شد و از نظر طبقات اجتماعي و اقشار اجتماعي يك طبقه بود و همه يكي بودند و تمايز طبقاتي و گروهي و اديان مختلف و مذاهب فرق در اين مرحله از زندگي انسان راه نداشت. و اين امر كاملاً طبيعي است چون انسان از آغاز به خاطر كمي جمعيت محدود بود در يك منطقه خاص و بر اساس قرآن كريم انسان و اولين اجتماع انساني محدود در منطقه‌اي بود كه حضرت آدم و اولادش و نسلهاي بعدي او در آنجا زندگي مي‌كردند و از يك شريعت و گروه تشكيل مي‌شدند و داراي يك آداب و رسوم عرفي و اجتماعي و فرهنگي بودند و امكانات زندگي مشترك داشتند و همه در يك حدّ از امكانات برخوردار بودند، در اينحال وحدت كامل از هر جهت محقق بود، لذا قرآن از گذشته انسان به امت واحده ياد مي‌كند. انسان بعد از تكثير نسل و رشد جمعيت در زمين به نژادهاي مختلف تقسيم شد و طبقات و تيره‌ها و فرهنگها و آداب رسوم جديدي را به وجود آورد، به طوري كه بعد از گذشت مدت زمان طولاني كاملاً از همديگر متمايز گشتند و خداوند متعال نيز براي آنها پيامبراني فرستاد و رهبران ديني و حاكمان قرار داد. لذا اختلافات فرهنگ و مذاهب به وجود آمد و تشكيل شد. مثلاً دين يهود دين مسيح، دين مجوس، يا زرتشت، و دين مبين اسلام كه كاملترين دين الهي است به وجود آمدند و پيامبران الهي از ميان اقوام و ملل مختلف برانگيخته شدند و جمعيت جهان توسعه روزافزون و تكامل پيدا كرد.[14] بنابراين امت، را نمي‌توان به معني گروهي واحد محسوب كرد و امروز مي‌توان جمعيت مسلمانان را يك امت، «امت اسلام» فرض كرد. گروهي كه داراي مشتركات و اهداف و عقايد و فرهنگ مشتركي هستند و براي رسيدن به آنها در تكاپو مي‌باشند. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. فلسفه تاريخ، شهيد مطهري(ره) 2. فلسفه تاريخ ،آيت الله سبحاني 3. محرك تاريخ» يا فلسفه تاريخ، علامه محمد تقي جعفری (ره). 4.فلسفه تاريخ ، شهيد صدر. __________ پي نوشت ها: [1] - والش ، مقدمه‌اي بر فلسفة تاريخ، ص 16، ( تهران ، انتشارات امير كبير، سال 1363). [2] - همان، ص 21 . [3] - ابن خلدون، مقدمه ترجمه گنابادي، ج 1، ص 157 ـ 155، و دكتر محمد علي شيخ‌، پژوهشي در انديشه‌هاي ابن خلدون، (انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1363). [4] - نوكو و نظرية عدم استمرار در تاريخ، مارك پستر، ترجمة حسين علي نوذري، ص 85، (مجله تاريخ معاصر ايران، س1، ش1، بهار 1376. [5] - همان، ص 110. [6] . ر.ك: شهيد مطهري، فلسفه تاريخ، ج 1 و 2، انتشارات صدرا. [7] . همان منبع، پيشين. [8] . سوره رعد، آيه 11؛ خداوند سرنوشت هيچ قومي را عوض نمي‌كند مگر اينكه اعمال و رفتار و خود آنها تغيير دهند. [9] . انفال، 53؛ خداوند هيچ نعمتي را كه براي انسان بوده است تغيير نداد، يعني تبديل به گرفتاري و عذاب ننموده است و اين خود انسانها هستند كه بااعمال و رفتار خودشان نعمت‌ها را از بين مي‌برند و سرنوشت خويش را دگرگون مي‌سازند. [10] . قصص، 5؛ اراده الهي چنين است كه بر مستضعفين منت گذاشته و آنها را در روي زمين امام و پيشوا و وارثين زمين خواهد كرد.. لازم است بدانيد كه اين آيه كريمه، آيه‌اي است كه اكثر مفسرين آن را درباره ظهور و حكومت امام زمان ـ عليه السّلام ـ تفسير كرده‌اند. [11] . هود، 118. [12] . مائده، 48. [13] . بقره، 213. [14] . اقتباس از: علامه طباطبايي، الميزان، ج 2، جامعه مدرسين، ص 111 ـ 120. ________ مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم

نظرات