بسم اللّه
چهارشنبه 5 دی 1403

من مسلمان نیستم

1394/10/30

با بند کوله اش داشت بازی میکرد . دست های پدرش از شدت خشم میلرزید . شیشه ی مشروب را برداشت ، از این سوی اتاق شروع کرد به راه رفتن تا سمت دخترش . پایش درد میکرد . جولی کنار در نشسته بود، اشک های چشمش یک راست روی دامنش میریخت .  
_هی دختر، تو حق نداری از کشور  خارج بشی . میفهمی ؟
_جرج کاریش نداشته باش ، اون آزاده که هرجا میخواد بره ، بذار بره ، اون آزاده هر دینی داشته باشه
_تو هیچی نگو . دهنتو ببند . دین پدر و مادر خودت چی بوده ؟ اسلام یک دین تروریست پروره ، میفهمی ؟
_پدر ، نه ، اینطوری که شما میگید نیست، پدر شما استاد دانشگاه هستین، کتاب زیاد میخونید ، کتاب مسلمون ها هم قرآنه ، تو قرآن حرفی از ترور نیست ، پدر اسلام رحمت و بخشش است ، پدر اسلام یعنی تسلیم خدا بودن ، تسلیم حرف خدا . 
_ پس این همه حادثه های تروریستی چیه دختر ؟ تو واقعا احمقی ، نمیفهمی که این همه کشتارها از همین اسلامه ، اسلام جهان رو ناامن کرده ، مثلا خود همین داعش ، چرا گیج شدی جولی ؟
_آه پدر ، داعش اسلام نیست ، داعش بویی از اسلام نبرده پدر، آن ها دارند از اسلام استفاده میکنند برای قصد خودشان ، پدر اسلام واقعی یعنی قرآن ، یعنی حضرت حسین . اسلامی که شبکه های ما پخش میکنند این اسلام نیست . اسلام یعنی خوبی ، اسلام یعنی مهربانی ، شما پیامبر این دین رو میشناسین ؟ حضرت محمد درود خدا بر او باد ؟ او یعنی اسلام ، این آدم چه قدر مهربان است ، یادتان است آن رفیقتان که امانت دار بود چه قدر شما را به وجد می آورد ؟ پیامبر اسلام هم لقبشان امین است ، ایشان اسوه ی زندگی مسلمان ها هستند . داعشی ها از اسلام بویی نبرده اند .
_دخترم بهتره دیگه بس کنی . جرج بذار بره ، این دختر دیگه راهشو انتخاب کرده .
دختر اشک چشمش را با روسری اش پاک کرد، دو سال بود که حجاب داشت ولی هنوز دینش را انتخاب نکرده بود . 
پدرش کنترل را برداشت ، دختر کوله اش را جمع میکرد . 
_منم باهات میام . 
_چی ؟ 
_باهات میام دختر ! با هم میریم .
_واقعا پدر ؟ شما که به مسیحیت خیلی تقید دارید ،من دارم میرم اسلامو بشناسم ، من دارم میرم ببینم چرا این همه جمعیت دارند پیاده این مسیرو میروند .
_میخوام تنها نباشی جولی وگرنه اسلام یعنی تروریست !
_پدررررر! اسلام یعنی ..
_میدونم میدونم الام میخوای بگی اسلام یعنی رحمت ،باشه  میخوام بیام ببینم واقعا اینه ؟ ! 
مادر جولی هم آماده رفتن با آن ها شد . 
دختر از شوق نمیدانست چه کند ، کم کم آماده می شدند برای این سفر . 
(سه روز بعد )
_دخترم ، این غذاها پولشون چقدر میشه ؟ 
_پدر ، اینجا هما چیو رایگان در اختیار این کسایی که پیاده میرن قرار میدن .
_چرا ؟ عقلشون کم شده ؟ 
_نه پدر،  این ها همه ی این چیزها رو به خاطر حضرت حسین میکنند ، یادتونه گفتم اسلام یعنی حضرت حسین ، این ها به خاطر اون آقا این کارارو میکنند .

ستون به ستون رد میشدند ، پدر درد پا را احساس نمیکرد. به همسرش اشاره کرد ، از درد خبری نیست ، گلوری هم خنده ای از روی رضایت زد . 
_پدر و مادر ، دیگه داره تاریک میشه ، میگن که بریم تو یکی از این خونه ها شب بخوابیم .
_شب اینجا ؟ این جا هم رایگانه ؟ 
_بله پدر،  مادر شما هم موافقین ؟
_خوبه ، بریم ، جرج  ، اسلام تا این جا که بهت چسبیده .
هر سه شروع به خندیدن کردند . پدر با خودش کلنجار میرفت ، این اسلام است یا آن چیزی که تلوزیون ها نشان میدهند ...
(سه روز بعد) 
_پدر اینجا که رسیدیم بهش میگن کربلا ، همون جایی که اون آقا دفن شده ، پدرم و مادرم ماجرای این زمین را برایتان بگویم ؟
و پدر که از اول سفر داشت اسلام داعشی را با این اسلام مقایسه میکرد از جولی خواست توضیح دهد ...
_پدر و مادر، این جا امام سوم شیعیان دفن شده ، او نوه ی پیامبر اسلام یعنی همان محمد امین است ، او را در این صحرایی به خاطر اینکه با باطل مخالفت کرد، سر بریدند ، فرزندان او را کشتند ، به کوچک ترین بچه ی او رحم نکردند ، پدر داستان کربلا خیلی بیشتر ازین هاست 
پدر در حالی که نم گوشه ی چشمش را پاک کرد گفت :جولی بیشتر بگو ، بیشتر 
و جولی ادامه داد ...

 


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرمن مسلمان نیستم
هنرمندآرمین رادمند
ارسال شده در1394/10/30
تگ ها #پیاده_روی_اربعین

نظرات