بسم اللّه
یکشنبه 4 آذر 1403

مأمور ثبت نام کربلا

1394/10/30

مأمور ثبت نام کربلا
بعد ازظهر. سرکلاس. لرزش گوشی موبایل. پیام از طرف رفیقم حسن. متن پیام: اصلا حسین جنس غمش فرق می کند، نائب الزیارتون هستم، حلالم کنید. و من بغض در گلو تمام مسیر برگشت از دانشگاه را مشغول خواندن متن پیام بودم: اصلاً، حسین، جنس، غمش، فرق، می کند... با خودم مدام زمزمه می کردم، چرا حسن رفت ولی من لایق رفتن نبودم؛ مگر امام حسین فقط اذن به آدم خوبا میده؛ مگه ما بدا دل نداریم.....
در مسیر برگشت از دانشگاه به طرف میدان ولیعصر(عج) اصلا فکرش را نمی کردم؛ که در آن سوز پاییزی و تاریکی عمیق جلوی سفارت عراق؛ مردی از حرم امام حسین(ع) در حال ثبت نام زائر آقا باشد. بیرون سفارت شخصی مسئول فروش اذن دخول و اجازه ورود به حرم شش گوشه اباعبدالله بود. بیرون سفارت در یکی از تاریک ترین مکان های موجود، زیر یکی از بزرگ ترین درختان خیابان ولیعصر؛ مردی نشسته بود، مردی که درآن تاریکی به سختی می توان او را دید؛ تا چه رسد به تشخیص چهره اش؛ مردی میان سال؛ ولی با صدایی شکست خورده؛ غمگین و با صدایی حزن انگیز؛ زیر آن درختی که روزانه صد ها زائر بین الحرمین را راهی می کند؛ یک مرد، شب هنگام، مسئولیت آن درخت را بر عهده گرفته و در حال ثبت نام بود؛ آن مرد، آن مرد با وقار؛ دست فروشی بیش نبود، ولی از آن دست فروشان کربلا، درست فروش حلال فروش در کنار طولانی ترین خیابان تهران، نزدیک ترین رابطه ها، خواسته ها، امید ها و آرزو ها را می فروخت؛ آن مرد با صدای حزن انگیز، خسته و ناراحت صدا می زد: جوراب... جوراب ... جوراب... نزدیک تر که شدیم دوستان بدون توجه عبور کردند؛ نه اینکه من تماماً توجه کرده باشم، نه. ولی صدایش هنوز هم در گوشم طنین انداز است: جوراب... جوراب ... جوراب... آن مرد میانسال روبه جمعیت ما کرد و گفت: آقایون خواهشاجوراب بخرید؛ دعا می کنم همگی برید کربلا.....دعامی کنم همگی برید کربلا.... گذشتیم و گذشتم.... و تا امروز از این گذشتنم پشیمانم . بسیار شده است که این مسیر را پیموده ام ولی از آن مأمور ثبت نام کربلا، خبری نیست که نیست ؛ به گمانم کسی بلیط های فروشی اش را نخریده و خودش عازم شده است... عازم بهترین خانه ی خدا، بلند ترین خانه در حضیض ترین مکان؛ یعنی کربلا.....
آهای رفقای حسینی، عازم کربلا ! من که فرصت زیارت را به غروری بی ارزش فروختم؛ ولی اگر روزی با این شخص با این ویژگی ها آشنا شدید، یک بلیط اعزام از بین جوراب های فروشی اش هم برای من بخرید. آخر حسین جنس غمش فرق می کند.


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرمأمور ثبت نام کربلا
هنرمندمحمود شفیعی
ارسال شده در1394/10/30
تگ ها

نظرات

جواد (1394/10/30) خوب