بسم اللّه
سه شنبه 4 اردیبهشت 1403

جوادی کجایی؟

1394/10/26

جوادی کجایی؟

همانگونه که شرحش برفت و داستانش وِرد زبان سایتها و خبرگزاریها بشد ، ما را در ایام اربعین سفری عارض گشت به کشور دوست و برادر عراق که سخت مشغول پذیرایی از جماعتی داعشی نام بودی و توفیق پذیرایی از ما را نداشتی چونانکه شان و مقام همایونی مان را لایق است.

البته ما نیز نامردی نکرده در انتهای سفر این اهمال کاری را به روی مبارکشان آوردیم و به رییس محترم اداره ی سامان دهی به امور مربوط به پیاده روی اربعینشان عرض کردیم که : حاجی دو دیقه اومدیم خودتونو ببینیم همش تو آشپز خونه بودین....!

متاسفانه نامبرده به دلیل عدم تسلط کافی  بر زبان فارسی، به کنه ذات جمله ی سراسر طعنه ی ما پی نبرد و لبخندی ملیح تحویلمان داد و شکرن جزیلایی فرموده همچون میگ میگ از برمان گریخت...!

القصه ... ما که تا آن هنگام جز در خط مقدم (کلش آف کلنز) ره نپیموده بودیم ، چهارگوشه مرز وطن را بوسیدیم و با تمام قوا عازم عراق شدیم به آن امید که فرجی شود و خداوند تبارک یک داعشی بر سر راهمان سبز فرماید تا وی را رویی کم نماییم رو کم نمودنی...

چهارصد همسفر بودیم در 10 مرکب...

اول راه شیر فهممان کردند که هر مرکب چرخ داری را دو مولای فسفری پوش خواهد بود جهت آنکه امور رتق و فتق نمایند و گره از کار جماعت بگشایند...

پس روا نیست بی اذن ایشان و دور از چشمان نافذشان قدم از قدم برداشته ، تک روی فرماییم !!

به رسم معمول تقیه کرده سمعا و طاعتا گفتیم ، لیک روح خبیثمان را توفیق تقیه نبود و عمرا عمرا ها بود که از دهان منحوسش خارج میشد.

مولایان فسفری پوش دو دسته بودند.

عده ای را تاب بیکار ماندن نبود و پاپ کُرن وار در جنب و جوش و فعل و انفعال بودند و عده ای چونان برادر گیگیلی بودند در سریال فرحزای کلاه قرمزی که تا بیایند و دستی بجنبانند سفر هپی اند گشته و تیتراژ بالا آمده بود و صد البته که این امر چیزی از ارزشهای والایشان نمی کاهد.

مولایان دسته اولی را رافت بسیار بودی و شفقت بیشمار... لیک از آن روی که بیم پر رویی ما می رفت شفقت و رافت ذاتی شان را فیلتر کرده ، پرستیژ دایم الگیری به خود گرفته مشعوفمان میکردند.

و خداوندگار را هزاران سپاس که گیرها متنوع بودندی و مولایان را یارای گیر فرمودن در هر حال و احوالی فراهم..!

"جوادی کجایی؟" رایج ترین گیر اعمالی مولایان بودی در آن ایام.

که اول بار جنب عمود 777 و پس از آنکه ما و رفیق پایه مان جناب مستطاب جوادی بدلیل پاره از جراحت ها و جانبازی ها در موعد مقرر توفیق حضور در موکب مورد نظر نیافتیم، مولایی "حاء میم" نام این گیر بر زبان راند و از شدت خشم آن روی انگری بردزی اش بالا آمده "بان کی مون " وار مراتب تاسف و تاثر شدید قلبی خود از این حرکت ددمنشانه را اعلام کرد.

و زان پس بود که مولایان دگر نیز روزی چند مرتبه موکب به موکب و عمود به عمود را هروله کنان کاویده، با صوتی حزین و ریتمیک بانگ بر می­آوردند : " جوادی کجایی؟ دقیقن کجایی؟ "

و نقل است کار بدان جا رسید که حاج محسن چاووشی این صوت بشنید و لایکها نثار شعر و لحنش کرد و با اعمال تغییراتی ، ضمیمه تصنیف سریال "شهرزاد" فرمود. ( العهده علی الراوی ).

مولایان را استعداد عجیبی بودی در دایورت نمودن مقوله " تقسیم وظایف " بر دمپایی شان !!

از همین روی ،گیر واحد را جملگی اعمال نموده، هر دو قدم یکبار گره ملوانی در ابرو انداخته می­فرمودند : نشانت کو بانو ؟!

و تا می­آمدی شرح ما وقع دهی و بگویی : صباحی پیش خون آریایی ات غُلغُل نموده برای تحکیم پایه های دوستی میان ملت ایران و ایتالیا و جلوگیری از تیره شدن روابط سیاسی این دو کشور، *سبزکت را هِبه کرده ای به دخترک جنوایی که عینکت را طلب کرده بود، مولای دیگری از راه می رسید، گره ملوانی در ابرو انداخته می­فرمود : نشانت کو بانو؟!!

اوایل طریق سست عنصرانی بدیدیم که فوبیای داعشی بر ایشان عارض گشته، خواب و خوراکشان ربوده بود.

روح خبیثمان چون این صحنه بدید تمسخر کردن آغازید ! غافل از آنکه ما را فوبیایی بس ضایع تر عارض گشته بود بنام فوبیای گیر بر اضافه بار!

و ترس از این فقره گیر،  چارچنگولی خرمان را چسبیده عمود به عمود بوکسلمان می­کرد.

چرا که مسیر بس لانگ بودی و مولایان را هوش و هواس شش دانگ !

و هر آینه احتمال آن می­رفت که مولایی پای لنگین و کوله سنگینمان را ببیند و با نصایح مشفقانه اش به رگبارمان بندد که :

پدر آمرزیده ! این چه کوله باری است تا بدین پایه سنگین ؟

گرده ی پر توان پهلوان رضا زاده را نیز یارای حمل چنین باری نیست.

و مگر شما را نفرموده بودیم سبکبال و سبکبار عازم این ره شوید؟

 و قس علی هذا...

ما نیز کزت وار سر در جیب مراقبت فرو می­بردیم و نصایح مشفقانه شان را به گوشمان اَتَچ کرده دم بر نمی آوردیم که دم بر آوردن همانا و ضربدر منفی خوردن اسممان در دفتر مولایان همان!

البته دروغ چرا ؟ در آن بین بودند مولایانی که چون حرکت تاتی گونه ی ما می­دیدند دمنوش به دست سراغمان آمده مصرانه طالب حمل کوله مان می­شدند و پس از آنکه ما و اصدقاء مان را نیک شرمنده اخلاق ورزشکاریشان نمودند، در افق چون شده، اندک مجالی نمی­دادند تا اقلّکن دعایشان فرموده بگوییم :

"بار الاها ! نیک مولایی بود، بختش چو پیشانیش بلند بادا "

مولایان را جز این سه فقره، گیر دندان گیر دیگری در بساط نبودی و در عوض افق های روشن بسیاری در بساطشان یافت می­شد.

آدمیزاد هرچقدر بی چشم و رو باشد و قُلپ قُلپ شیر خام حوالی خندق بلایش کرده باشد از ثواب به دور است نمک نشناسی پیشه کرده چشم بر افق های مذکور بر بندد.

لیک حسب الامر روح خبیث، رسالتمان در این مطروحه پرده برداری از پرستیژ دائم الگیری مولایان به انضمام پیاز داغ فراوان بودی و شرح مظالمی که در این سفر بر ایشان برفت و بیان مهربانی ها و جان فشانی هایشان بماند برای ازمنه ای دیگر.

 

والسلام علی جمیع الفسفریون و رحمت الله و برکاته...

*سبزک_نشان : قماش سه گوش فیروزه ای رنگ بودی منقش به نام کاروان و بستنش بر گردن از اوجب واجبات بودی و سرپیچی از این امر مستوجب چشم غُره مولایان.


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرجوادی کجایی؟
هنرمندفاطمه تقی زاده
ارسال شده در1394/10/26
تگ ها

نظرات

تقی (1395/05/14) خیلی زیبا
این قلم باید کتابها بنویسه
شایدم نوشته