بسم اللّه
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403

پیاده‌روی اربعین با شمر بن ذوالجوشن

1394/10/15

پیاده‌روی اربعین با شمر بن ذوالجوشن

 

خبر داشتم که مجیدَل، زن شمر بن ذوالجوشن را گرفته ولی هفت هشت سالی می­ شد که او و بقیه بچه ­ها را ندیده بودم. وارد روستا که می ­شویم اول مجیدل را می­ بینم. ناخواسته خنده­ ام می­ گیرد؛ سبیل کلفت گذاشته است. بعد اشک توی چشمم داغ می­ بندد. زیر درخت توت سیف­ الله وایستاده. پاک خراب شده. سیاه. شغالی شده که شاغول­ هایش کش آورده. نمی­ دانم چرا برایش بوق نزدم. فکر می‌کنم حالا که سال‌هاست از هم دور شده‌ایم و غریبه، دیگر علی‌آباد هم نمی‌چسبد. امسال هم که گفته‌اند اسم‌نویسی می‌کنند برای پیاده‌روی اربعین. شاید اگر از علی‌آباد نرفته بودم حالا چهارتایی اسم می‌نوشتیم ولی حیف...! علی­ آباد، پاک عوض شده؛ به جز حال و هوای همین دهه.

«هر که دارد هوس کربلا بسم­ الله !» پیرمرد کَل­ مراد می­ خواند و هیچ کس محل­ش نمی­ داد. تقصیر خودش بود. آخر حاضر نبود توی بلندگو بخواند. قدیمی بود. ولی من و مجیدَل و وحیدَل و کاظم چغوتی مشتری ثابت شروع­ خوانی کل­ مراد بودیم. همه جمع می­ شدند جلو خانه کل ­مراد کنار حسینیه قدیمی. هیات خاک به پا می­ کرد و کوچه به کوچه می­ رفت. صادقو کل­ مراد می­ کوفت روی طبل. وحیدَل می­ گفت: «چند سال دیگه گلنگ­تر ­شم خودم طبل رو می­ ترکونم.» بدترین قسمتش آبگوشت که می­ دادند می­ گفتند: «بچه­ ها شریکی!» بعد هیات می­ خواند؛ «ما دعا خواندیم و رفتیم زین سرا / اجر ساقی با سیدالشهدا.» بهترین قسمتش هم توی مدرسه بود. مجیدل ادای همه نوحه­ خوان­ ها را در می­ آورد. بعد بلندگوی خیالی را پرت می­ کرد گوشه­ ای و صورتش را به شکل چروک­ های صورت کل­ مراد می­ چقارد توی هم، از ته چاه می­ خواند «هر که دارد هوس کربلا بسم­ الله!» کلی روده­ بُر می­ شدیم از خنده. کار مجیدل مو نمی­ زد ولی هیچ وقت حاضر نشد برود توی بلندگو بخواند. حتی یک بار وحیدَل دوست قلدر جون جونی­ ا­ش پیغام داد: «اگه نخونه رفاقت بی­ رفاقت! چرا جوادو پنجزاری با این صدای نکره­ ش بره گردن بکشه خودی نشون بده ما هیچی؟! خاک تو سرت! مَ اگه نصف صدای تو رو داشتم...»

مجیدل را شیر کردیم. پا به پا فرستادیم­ اش جلو. تا پای بلندگو خودش را رساند. قبل از حرکت دسته بود. بچه­ هایی که صدایی داشتند می­ آمدند می­ خواندند تا وقتی که صف­ ها منظم بشود. مجیدل دل نمی­ کرد بلندگو را بگیرد. مردهای دو زنجیره صف­ شان را داشتند منظم می­ کردند. شمر بن ذوالجوشن مسوول انتظامات هم بود. یک آن شلوغ شد. شمر بن ذوالجوشن رسید. دو دستش را توی سینه مردها می­ زد که صف­ ها منظم بشود. مجیدل مانده بود در این راه بی پس­ و پیش چه کند که دست شمر بن ذوالجوشن خورد توی سین ه­اش و کلی هل خورد عقب. انگار آزاد شده باشد توی صورت دلخور وحیدل نگاه پکری انداخت و گفت:« نمی ذارن که!»

کی فکرش را می­ کرد. شمر بن ذوالجوشن کجا؟ مجیدل ما کجا!؟ یک دست قوی شمر بن ذوالجوشن مجیدل را دومتر پرت می­ کرد آنطرف­ تر! البته ما که ندیده بودیم ولی کاظم چغوتی به چشم خودش دیده بود. می­ گفتند؛ شمر بن ذوالجوشن غشی است. کاظم می­ گفت: «دل ظهر که چغوت­ های[1] مادره می­ آن می­ شینن توی قا ل­شون[2]، رفته بودم چغوت­ گیری؛ توی کبار[3] وسط باغ کاکاجان. دیدم از پشت کبار صدایی می­ آد. از لای برگ­ های خشک کبار نگاه که انداختم شمر بن ذوالجوشن داشت عین یک چغوت پدره که سرش رو بریدن، دست و پا می­ زد و جون می­ داد.» راستش زن شمر بن ذوالجوشن هم که فقط صدایش را تشخیص می­ دادیم.

حسینه پر زن و مرد می­ شد. سکوی تعزیه­ خوان­ ها هم وسط بود. همیشه اولش را گوش می­ دادیم و جمع­ مان که جمع می­ شد می­ زدیم به باغ­ ها. چاغله دزدی. حلال ِ حلال بود. کلا اعتقاد داشتیم؛ خوردن حلال بردن حروم! وسط باغ و ته سر درختان، هر جا که باد می­ پیچید و صدای تعزیه­ خوانی نمی­ رسید، مجیدل بقیه تعزیه را می­ خواند. همه نسخه­ ها را از حفظ بود. خدای تقلید صدا بود. مو نمی­ زد. "تو دماغیِ" جعفر ِ اصغر که زینب می­ شد و "ش" به جای "سِ" حسن برقیِ ابن زیاد را خوب می­ آمد. چاغله که می­ خوردیم و کیسه­ هایمان[4] را هم که پر می­ کردیم، گِرد می­ نشستیم و مجیدل از تعزیه­ خوانی حسینه می­ زد جلوتر. اصلا می­ رفت تا خود روز عاشورا. شیر می­ شد و شمشیر می­ کشید و رو به یزید داد می­ کشید: «آنچه تو گویی مطیع فرمانم/ قبول حکم شما منتی ست بر جانم! دیش تِرِتی تِرِتی تِرِتی دامب دامب دامب!» بعد می­ نشست روی سینه امام حسین. درست مثل شمر بن ذوالجوشن خنجرش را کف دست می­ کشید تا تیزش کند.

مردم هِق­ هِق گریه می­ کردند. شمر بن ذوالجوشن یکدفعه خنجر به دست روی سینه حسین می­ زد زیر گریه. شمر بن ذوالجوشن که می­ زد زیر گریه، حسینیه واویلا می­ شد از گریه. صدای زن شمر بن ذوالجوشن را هم همانجا مجیدل نشان­ مان داده بود. از همه صداها پرسوزتر بود. مجیدل همین که خنجر به دست روی سینه امام حسین گریه می­ شد ما وسط باغ می­ زدیم زیر خنده. ولی دمش گرم مجیدل! خود شمر بن ذوالجوشن بود فقط غشی نبود و سبیل­ های کلفت شمر بن ذوالجوشن را نداشت.

حالا سبیلش را هم دارد زنش را هم دارد. شاید غشی هم شده باشد. فقط روی سینه امام حسین خنجر به دست شروع نکرده است به گریه کردن. البته بعدها که مجیدَل و شمر بن ذوالجوشن توی باغ با هم هرس می­ کردند و عیاق­ شان یکی شده بود، مجیدل دل کرده بود و از شمر بن ذوالجوشن پرسیده بود چرا خنجر به دست بالای سینه امام حسین گریه می­ کنی؟! فقط گفته بود هر کسی دردی داره. 

و یک روز هم که درست همین­ جا جلوی خانه سیف­ الله عاشورای علی آباد پرِ خون شد. یادم نیست سر نوحه­ خوانی دعوا شده بود یا توی صف به هم تنه زده بودند یا دراصل بعضی­ ها هم می­ گفتند سر هیات امنایی با هم دعوا دارند. یکهو صف­ ها به هم ریخت. چوبی خورد وسط طبل و پاره شد. مردها دو گروه شدند. سر دسته یک گروه هوشنگِ بهارالهی بود و سردسته گروه دوم هم بچه­ های اصغر مریم. ما بچه­ ها هم هر طرف می­ دویدیم تا زیر دست و پا له نشویم. تماشا می­ کردیم. بلندگو گوشه­ ای برای خودش افتاده بود و قیس می­ کشید. طفلان مسلم به زنجیر بودند و حیران. اسب­ ها رم کرده بودند. زنان هیات جیغ می­ زدند. طفلان مسلم گریه شدند که زنجیرهایشان باز نمی­ شد. من و مجیدل و وحیدل و کاظم چغوتی چهارتایی همه جا سرک می­ کشیدیم. شیر کله­ اش را کنده بود و افتاده بود وسط دعوا. امام حسین توی گروه بهارالهی­ ها بود و ابوالفضل توی گروه اصغر مریمی­ ها! شمر بن ذوالجوشن یک گوشه­ ای نشسته بود به گریه. بعد افتاد وسط جمع به جدا کردن. بعد سنگ خورد توی سرش. پر خون شد.

عصر آن روز هیات نصف شد و حسینیه خالی بود ولی تعزیه­ خوانی اجرا شد. شمر بن ذوالجوشن با سر بانداژ نشست روی سینه امام حسین. حالش بد شد. افتاد. همه ریختند. شمر بن ذوالجوشن روی سینه امام حسین مُرد. همه می­ گفتند سنگ که توی سرش خورده خونریزی داخلی کرده بوده. برخی­ ها هم گفتند مال غشی بودنش بوده. خلاصه اینکه زن شمر بن ذوالجوشن هم هیچ شکایتی نکرد و هیچ اتفاق خاصی نیافتاد. فقط علی آباد دیگر دو تا هیات و دو تا حسینیه داشت. هیات امام حسین. هیات ابولفضل. هر سال عَلَم­ شان از هم بزرگ تر می­ شد و حسینیه­ شان پرزرق و برق­ تر. ما بچه­ ها هم دو گروه شدیم عین استقلالی­ ها و پرسپولیسی­ ها.

حالا بعد از سال­ ها دوباره امروز عاشورای علی آباد است. ما می­ رویم حسینیه قدیمی. همه، جا می­ شوند توی حسینیه. باید تا آخر تعزیه بنشینیم. محرم توی زمستان افتاده و دیگر باغ­ ها چاغله ندارند که با بچه­ ها برویم نصف تعزیه را توی باغ، مجیدل برایمان بخواند! پشت حسینه، مجیدل دارد هرس می­ کند. سخت است بروم پیش­ اش. بیشتر - فکر می کنم - برای او سخت است. دل به سمتش می­ زنم. اشکم گرفته. نیامده پاکش می­ کنم. خجالت می­ کشم ولی تمام تلاشم را می­ کنم تا "مجیدل" صدایش کنم. تاثیر می­ کند و یخِ فضا را می­ شکند. مجیدل وقتی حرفی برای گفتن ندارد می­ گوید: «خوب کردی درس خواندی رفتی. مث ما کارگر نشدی.» یک جا هم می­ گوید: «فهمیدی من زن شمر بن ذوالجوشن رو گرفتم!؟» لبخند می­ زنم و با جنباندن کله، تاییدش می­ کنم. منتظر واکنش من است که می­ گویم: «هنوزتعزیه­ خونی رو از حفظی؟» می­ خندد و می­ گوید: «ها! لامصب همه­ ش تو مغزمه!»

به زور و به بهانه یاد قدیم می­ برمش حسینیه برای تماشای تعزیه. وحیدل هم بچه به بغل آمده. خودمان را کنارش جا می­ دهیم. وحید زنگ می­ زند به کاظم چغوتی و می­ گوید خودش را برساند به این یکی حسینیه. باورمان نمی­ شود باز کنار هم هستیم. باز جلوی اشک­ه ایم را می­ گیرم.

تعزیه را شروع نمی­ کنند چرا؟ پچ پچ می­ افتد "محمد" که نقش شمر بن ذوالجوشن را دارد، بچه­ اش بیمارستانی شده؛ نسخه­ ها هم توی خانه­ اش هستند و درها قفل. مانده­ اند چه کنند. می­ پرم و می­ روم با مسوول هیات صحبت می­ کنم. خودش هم خبر داشت که مجید، مجیدل ما نسخه­ ها را حفظ دارد. قبول می­ کند. مجید می­گوید: «به خدا هم برید نمی­رم بخونم!» وحیدل چشم غره­ ای می­ رود و می­ گوید: «جان بچه­ م اگه نری رفاقت بی رفاقات!» مجیدل بلند می­ شود. کاظم ماچ­اش می­ کند.

حالا مجیدل با آن سبیل­ های کلفتی که گذاشته خود شمر بن ذوالجوشن است. آخرش خنجر به دست می­ نشیند روی سینه امام حسین. جمعیت گریه می­ کند. ناگهان مجیدل خنجر به دست روی سینه امام حسین به گریه می­ افتد. حسینیه باز پس از سال­ ها قیامت می­ شود از گریه. من و وحیدل و کاظم چغوتی اولین بار است که به گریه­ های مجیدل روی سینه امام حسین نمی­ خندیم و داریم گریه می­ کنیم. صدای زن شمر بن ذوالجوشن بلند می­ شود و خوب صدایش را می­ شناسیم. بعد از اینکه پدر مجیدل توی ظهر عاشورا سنگ زد توی کله شمر بن ذوالجوشن و او مُرد تا امروز هیچ­کس صدای گریه زن شمر بن ذوالجوشن را نشنیده بود. گریه مجیدل بالای سینه امام حسین بند نمی­ آید و ما هم با او گریه می­ کنیم.

لای گریه‌هایم، قول شرف می‌دهم که امسال همه‌مان برای پیاده‌روی اربعین، اسم‌نویسی می‌کنیم و تا خود کربلا با شمر بن دوالجوشن می‌رویم.

 

[1] گنجشک­های

[2] لونه­شون

[3] سایبان چوبی

[4] جیب­هایمان


اطلاعات اثر
کد QR اثر
عنوان اثرپیاده‌روی اربعین با شمر بن ذوالجوشن
هنرمندمجتبی شول افشارزاده
ارسال شده در1394/10/15
تگ ها #پیاده_روی_اربعین #طریق_الحسین

نظرات