جا ماندم
20 Jan 2016
جا ماندم
خواب دیدم که از قافله ها جا ماندم کاروان با همگان رفت، ولی جا ماندم
خاطرم بود به تسبیحِ قدومِ همگان پیوندم کربلا رفت و من از ثانیه ها جا ماندم
محنت این است که خود نشناختم از هزاران قدمِ سعی و صفا جا ماندم
پای من هول شد از درد به خود می پیچید! عاقبت با همه ی خوف و رجا، جا ماندم
قلب از شورِ عطش هروله می کرد، ولی من به شکاکی مضطر اذا، جا ماندم
گوشه ی چشم من از سوزِ عطش خیس شده ای سبک بال؛ مپرسید چرا جا ماندم!
دست بر قلب جفا دیده ی من مگذارید و نگویید ز مردانِ خدا جا ماندم
یک غزل رفت و دو صد قطره ی باران گشتم دوست عازم شد و من در صفِ رویا ماندم
کودکی در وسط دشتِ عزا می گرید زیرِ بارانِ شبِ قدر، تماشا ماندم
هر که فهمید که ایام همه عاشوراست گفت بسم الله و رفت، منِ شیدا ماندم
خواستم سوره ی تکویر بخوانم در راه تا بگویم همگان را به چه معنا ماندم
موکبِ عشق میانِ ره و صد سینه ی داغ زینبان پای پیاده، وَ من اینجا ماندم
آه مِن حُب وَ اَهواکَ حسین فصل احساس گذر کرد وَ من، جا ماندم
general.info-qr | |
Title | جا ماندم |
Author | الهام علی اکبری |
Post on | 1394/10/30 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین #طریق_الحسین |
Comments