بسم اللّه
24 Nov 2024

رفتن

‎5 Jan 2017

    « رفتن »
دنیا خیابانی بود 
که دنبال تو 
پایین رفتم 
بالا آمدم 
پایین رفتم 
بالا آمدم 
گاهی کمی از خودم را 
پیدا می کردم 
که گوشه ای انتظار کشیدن را تمرین می کرد 
گاهی 
خودم را گم می کردم 
که از راهی که می رفتم 
برمی گشت 
مردم زیاد بودند 
مردم بودند 
مردم من بودم 
که از خودم تشخیص شان نمی دادم 
گاهی تنه به تنه ی مردی می زدم 
که نان را 
تنها با زبان عربی می دانست 
گاهی کودکی دستم را می گرفت 
از آبی که به ندرت می نوشید 
.... 
زبانم لال 
پیرمردی هم بود 
که دوست نداشت ظرف خرمایش را 
خالی نکرده به خانه برگردد 
کسی باید کمکش می کرد 
پیرزنی هم بود 
دختری هم بود 
پیرزن من بودم 
پیرمرد من بودم 
کودک من بودم 
دست خودم را می گرفتم 
با کودکی های خودم آشنا می کردم 
با آب آشنا می کردم 
و پیش از آن که آفتاب بزند 
از خودم دور می شدم 
ما یک روز در سال 
یک نفر می شویم 
و با یک زبان زخم می خوریم 
راه می رویم 
تشنه می مانیم 
می رسیم 
در پایان روز 
هرکس به خودش برمی گردد

 


Details
general.info-qr
Titleرفتن
Authorمجتبی صفدری
Post on1395/10/16
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین

Comments