بسم اللّه
20 May 2024

چشم به راه

‎2 Jan 2017
از وقتی از زیر قرآن ردش کردم،دائم اخبارو دنبال میکنم دو مورد تصادفی هم که برای زوار پیش اومد با اینکه به مسیر عباس نمی خورد تندی بش زنگ زدم .تازه رفته بود که داشتم از آش پشت پایی که براش پخته بودن میخوردم که نگاهم افتاد به صفحه تلویزیون ،سریع صداشو باز کردم .انفجار تو افغانستان بود نه عراق.یهو دستم شل شد وکنترل تلویزیون افتاد تو کاسه .راست میگن دشمنامون از احمقان،اینهمه شیعه دوآتیشه رو که پیاده و پابرهنه راه افتادند سمت کربلا رو گذاشتند و زن و بچه ها و مردایی که معلوم نیست تو چی سرشونه رو میکشند.به خاطر همین بمب گذاریاست که عباس قبل رفتن غسل شهادت کرد و از عالم و آدم حلالیت گرفت،همین غسل و وصیت نامه نویسیش بود که دوباره دیوونم کرد. *** زینب تازه از مدرسه اومده و تا شکمشو سیر نکنم مثل پشه سمج تو گوشم وزوز میکنه.میخواهم به حرف بگیرمش تا غذا آماده شه،همینطور که تخم مرغا رو به گوجه های سرخ شده اضافه میکنم میگم بابا زنگ زده بود گفت رسیده کاظمین.اما زینب میگه کی غذا آماده میشه مامان،دارم از ضعف میمیرم.مثل همیشه بعد از غذا هر کی می خزه تو لونه خودش.ساعت دوئه،تلویزیونو روشن میکنم میگه یه بمب تو کاظمین ترکیده.زینب از تو اتاقش میپره بیرون«مامان گفتی بابا کاظمینه؟»حالا دوتایی چشم میدوزیم به صفحه تلویزیون.میخواهیم بین آواری که نشون میده جنازه عباسو پیدا کنیم،سستی و سردی عجیبی تو تنم میریزه،نفسم تنگ شده،تصویر کت مشکی گیپوری که دیروز تو پاساژ دیدم میاد جلو چشمم،تو حس باور و ناباوری غریبی غوطه میخورم که یهو گوشیم زنگ میخوره؛پی صداش میدوم از گوشی عباسه،تا میگم الو میگه سلام میگم کجایی ؟میگه زیر سایتم میگم سایه من کجا افتاده؟ میگه گفتم که کاظمینم.میپرسم جریان انفجار چیه؟سرم منت میزاره و میگه تندی زنگ زدم نگرانم نشی،منم ازش تشکر میکنم و چند تا بوس آبدار براش میفرستم و میگم مواظب خودت باش.زینب میره تو اتاقش.نق نق حسین سکوت مورد نیازمو ازم میگیره،پشت سر هم میگه:«مامان آب بده ،مامان آب بده»منم با تمام زورم سرش داد میکشم:«زهرمار،چقد به تو آب بدم،کوفت بخوری،پدرسوخته،بمیری از دستت راحت شم»از زوری که زدم گلوم میسوزه ،حسین با صدای بلند میزنه زیر گریه،لابد ترسیده،از سوز صدای اون منم گریه م میگیره و بلندتر از اون گریه میکنم.زینب از آشپزخونه یه لیوان آب میاره و به حسین میخورونه واشک و دماغشو با پیش بندش پاک میکنه ومیبردش اتاق خودش.صداشو میشنوم که به حسین میگه «مامان خسته س،حوصله نداره،گریه نکن» بسته سیگاری که بابا دیروز جا گذاشته،میکشوندم طرف میز کنسولی،یه نخ آتیش میکنم.نگاهم میفته به آیینه،مثل بابا-وقتی که روی سگش بالا میومد-پکای سنگین و پشت سرهم میزنم.از دهن و دماغم دود غلیظ میزنه بیرون .نگاه منفعل مامانو تو چشمام میبینم.شونه هام افتاده و پشتم قوزدار به نظر میرسه،انگار دارم فرو میریزم،ته حلقم تلخ شده،درموندگی گلومو پر کرده و سیاهی دود ،چشمامو،هوارای خردکننده بابا تو گوشم وزوز میکنه«فک کردی بی صاحابی عروس اون پاپتی شی؟یا زن عباس میشی یا همینجا خفه ت میکنم»
Details
general.info-qr
Titleچشم به راه
Authorنفیسه نقی زاده
Post on1395/10/13
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین

Comments