بسم اللّه
20 May 2024

رویای جامانده

‎25 Dec 2016

(رویای جامانده)

خودم را آماده کرده ام که تا حرم پابرهنه بروم..بدون کفش صفای دیگری دارد..از روی سنگ ها عبور می کنم اما دردی حس نمی کنم..گویا عشق یار در تمام تنم نفوذ کرده و مجالی برای درد نمی گذارد..خانواده های بسیاری با بچه های کوچک هم پای دیگران در حرکت اند..پیر و جوان و مرد و زن آمده اند تا فرسنگ ها راه را برای دیدار حرم یار پیاده طی کنند..در بین راه دختر بچه ای با چادر عربی از کنارم عبور می کند و لبخند دلنشینش شیرینی راه را برایم دو چندان می کند..کنار یکی از موکب ها می ایستم این جا چایی امام حسین(ع) بیشتر از همیشه خوردن دارد..دوباره حرکت می کنم دلم می خواهد بدوم،آن قدر بدوم که از تمام هم قدم هایم زودتر ضریح شش گوشه را لمس کنم..کوله ام را روی دوشم محکم می کنم..شمارش معکوس شروع می شود من می دوم و باد موافق هم سرعتم را بیشتر می کند..زمان از دستم می رود نمی دانم شاید ساعت هاست در حال دویدنم عجیب است که هنوز خسته نیستم..احساس می کنم دور شده ام خیلی دور..کسی در اطرافم نیست چشم می چرخانم اما من مانده ام و خودم..تنها..نمی دانم کجا هستم و چه قدر از مقصدم مانده..صدایی به گوشم می رسد به طرف صدا می دوم،چه قدر برایم آشناست..آری صدای مداحی معروفیست که هر سال در چنین روزی شنیده ام..کم کم جمعیتی را جلوی چشمانم می بینم میان من و آن ها فاصله است اما هرچه می روم نمی توانم از فاصله ام کم کنم..ناگهان بغض گلویم را می گیرد و چشم هایم بارانی می شود..در پس جمعیت حرم یار را می بینم که چون الماس در میان حلقه ی عاشقان می درخشد..محو تماشا می شوم که پایم به سنگی گیر می کند و محکم به زمین می خورم..بلند می شوم چشمانم کاسه ی خون شده و بالشتم از فرط اشک خیس است..دخترم با نگرانی با دستان کوچکش دستی به صورتم می کشد،سعی دارد با لبخندش مرا آرام کند..نگاهش می کنم و در درونم چیزی فرو می ریزد..چه قدر شبیه دخترکی است که در خواب دیدم.


Details
general.info-qr
Titleرویای جامانده
Authorزهرا مظفری فرد
Post on1395/10/05
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین

Comments