فی الطریق الکربلا
22 Dec 2016
بسم رب الحسین(ع)
دستان پینه بسته و مو های بافته شده ی سپیدش از کهولت سن حرف میزنند،
روی پیشانی اش خط عمیقی نقش بسته، و اطراف چشمان اش هم چین و چروک های ریزی خودنمایی میکنند،
با عصا راه می رود،
چارقدی بر سر دارد و تسبیح فیروزه ایی رنگی به دست،
از عشق دم میزند،
چیزی شبیه جنون...
از معشوقی دلیر، شجاع،دلاور...
اسمش را که میشنود اشک از چشمان اش جاری میشود و لپ های بی جانش را تر میکند،
نفسی از اعماق وجودش میکشد،
صورتم گرمای درون اش را به خوبی حس میکند،
پیش خودم فکر میکنم که این نهایت دوست داشتن فقط و فقط در داستان ها و افسانه ها امکان پذیر است،
اما قبل از اینکه به زبان بیاورم ،
با همان صدای بغض کرده ی لرزان اش میگوید:
میدانی چیست؟!
اصلا حسین جنس غم اش فرق میکند،
تمام قاعده ها و قانون ها در برابر معشوق من سر تعظیم به عمل می آورند،
هیچ رقعه ای عاشقانه تر از رقعه ی عشاق الحسین نیست حتی نامه های ویس به رامین،
هیچ مجنونی، مجنون تر از عشاق الحسین نیست،حتی جنون شیرین و فرهاد،
_آهی میکشد و ادامه میدهد:
شیرین تر از این شور ندیدم همه عمر
شوری که خدا در دلم افکنده حسین است
میبینی ،هیچ کلمه و واژه ای واصف این زیبایی نیست،
دلتنگم ...
همین...
و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد، ربنا آتنا فی الدنیا کربلا...
_ عصایش را به دست میگیرد و با پای پیاده ادامه ی مسیرش را طی میکند،
می رود به سمت نور،
به سمت عشق،
به سمت بهشت...
راست میگفت،
اصلا اینجا مرز خود خود جنون است،
یکی میشوید،
آن یکی می پزد،
دیگری واکس میزند،
ماه و خورشید و فلک دست به دست هم داده اند تا برسی به جایی که یک سمت ات شمس است و سمت دیگرت قمر،
پشت سر ات حضرت پدر است و کنارش صحن مادری پهلو شکسته،
با پاهای تاول زده ی خسته ی راهت به خدمت اشان می روی و برات زیارت پسر را از حضرت مادر میگیری ،
دیگر نه درد پایی حس می شود و نه خستگی راهی،
هدف ات رسیدن به سرزمینی است که خود بهشت است،
به بین الحرمین که میرسی ،
دیگر نه روی زمینی ، نه روی آسمان،
دو بال داری برای پرواز،
پروازی تا خود هستی،
قمر العشیره، باب الحسین،کبش الکتیبه، حضرت سقا،
واسطه ای می شود برای حضور در پیشگاه وصی الله، ابوشهدا،خامس اصحاب الکسا، سلطان کربلا، آقا جانمان حضرت سید الشهدا.
پیر زن راست میگفت هیچ واژه ایی نمی تواند این عظمت را به تصویر بکشد.
به اینجا که میرسی نیاز به مقتل خوانی کسی نیست،
خاک نینوا خودش برایت حرف میزند،
از بی تابی کودکی شش ماهه،
از مشکی خالی،
عمویی بی دست،
سری روی نیزه،
یتیمی و اسارت،
گفتم یتیمی...
اصلا رقیه نه، بهخدا دختر خودت
یکشب میان کوچه بماند چه میکنی
دربین ازدحام و شلوغی بترسد و
یکتن به او کمک نرساند چه میکنی
آری،
اینجا همه چیز از حسین(ع) دم میزند.
به زیر قبه ی حضرت ارباب که میرسی دیگر فاصله ای با عرش نداری،
قد ات بلند شده و پشت ات گرم،
چون میزبان حسین(ع) است،
پسر شاه نجف،
مگر میشود مهمان اش باشی و سفره ی کرم اش خالی باشد،
سید مهربان مان هیچ دستی را خالی نمی گزارد.
این همه عاشق،
با هر دین و مذهبی، متحد و یک صدا بر سر سفره ای می نشینند که صاحب اش کریم است و اهل دل،
به گمانم چنین روزی پیش چشمان ملیکه الدنیا ، عقیله النساء، بی بی زینب کبری(س) مجسم شده بود که خطاب به کفتار صفتان گرگ سیرت فرمودند: ما رایت الا جمیلا،
به راستی که با آمدن به این سرزمین می توان معنای واقعی این جمله را درک کرد.
هر چند دل کندن از شارع بین الحرمین برایم سخت است،
اما هر آغازی پایانی دارد و هر شروع ای خاتمه ای،
دل تنگ میشوم،
برای حرم اش،
برای برادر اش،
ایوان پدرش،
صحن و سرای مادرش،
برای وداع و عرض ارادت ، از روی ادب ، دست بر روی سینه نهاده و می گویم: السلام علی الحسین و علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی الاصحاب الحسین(ع)،
پروردگارا این سلام و زیارت را آخرین سلام وزیارت ام قرار مده.
لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است
تَعریفِ مَن از عشْق هَمان بود که گُفتَم
در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است
صل الله علیک یا اباعبدالله
Details
general.info-qr | |
Title | فی الطریق الکربلا |
Author | فاطمه جمیاری |
Post on | 1395/10/02 |
general.info-tags | #پیاده_روی_اربعین |
Comments