تنهایی
21 Dec 2016
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از تو
شنبهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد
تلوزیونی است که قلب را می فشرد
تصاویری که دیگر چشمانت آنان را تار میبیند.
تنهایی زلزدن از پشتِ شیشهایست که به جاده شب میرسد.
به غروبی که تا مرز کشیده میشود.
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش رفتن را برماندن ترجیح داده اند.
مرکب هایشان را کنار خیابان رها کردند و رفتند.
آدمهایی که صدای منادی را شنیدند و گرمای اتاق را تاب نیآوردند و نیمهشب از خانه بیرون زدنند تا زودتر لبیک بگویند.
برای ملحق شدن در سرزمین خون و لبیک.
تنهایی دلسپردن به پاهایی است که کند راه میروند.
تنهایی اضافهبودن است در خانهای که کسی با تو کار ندارد
خانهای که تو را نمیشناسد انگار
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است.
که رو به راه کربلا دارد.
تنهایی یعنی خودت برای خودت روضه بخوانی.
شبیه آن که از کاروان حسین(ع) جاماند.
تنهایی خانوادهایست که نبودشان عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی
و حسرتی که میخوری از جا ماندن.
تنهایی عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
تلوزیون را خاموش میکنی.
دیگر طاقت نداری از اندوه جاماندن.
تنهایی وقتی است که زنگ در خانه میزنند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد.
سر از پنجره بیرون می آوری. هوای سرد را به سینه میکشی و صورتت خنک میشود.
باز رو به آسمان میکنی و سلام میدهی بر امام شهیدو میگویی یعنی من انقدر کم سعادت بودم که صبح حرکت پایم در برود و نتوانم بیایم؟
نگاهت میافتد بر مردی که زنگ خانه را زده، همراهش دو زن و کودک که بر شانه مرد سوار است. کودک میگوید: بابا! شب کجا بخوابیم؟ مرد میگوید: دیدی که نیستند.
هوای سرد را به سینه میکشی و بخار از دهانت بیرون میرود:
آهای! مسافرا!
زنها نگاه به بالا میکنند.
- شما هم جاماندید؟
مرد با حسرت و بغض میگوید: مرزها را بستند!
زنها میگویند: دخترم مزاحم نیستیم؟
وقتی در شیشهای شب را به روی مسافران باز میکنی خودت را میبینی. یعنی حکمتی بوده! حتمن همین طوره! ما که نتوانستیم لبیک نائب امام زمانمان را جواب دهیم. مگر نه آقا!
general.info-qr | |
Title | تنهایی |
Author | محبوبه حاجی مرتضایی |
Post on | 1395/10/01 |
general.info-tags | #طریق_الحسین #اربعین_95 |
Comments