بسم اللّه
18 May 2024

نذر

‎15 Dec 2016

به نام خدا

نذر

- حاج خانوم خدا صبرت بده

- خدا بیامرزدش

- ان شا الله غم آخرتون باشه

- حاج خانوم شهادت پسرت مبارک

پیرزن چادرش را جلوتر کشید و به فکر فرو رفت و در همین حال مرد و زنی به سمتش آمدن و تبریک و تسلیت گفتن.

وقتی خبر شهادت پسرش را بهش دادن دیگه توانی برای راه رفتن نداشت و دختر و پسرش ویلچری براش گرفته بودند و با کمک هم او را می بردند برادر و خواهر هم وضع بهتری نداشتند و اشک می ریختن. هر دو پا برهنه شده بودند از وقتی خبر را شنیده بودند آروم و قرار نداشتن. خواهر  همش حضرت زینب را صدا می زد و می گفت: حضرت زینب چطور تاب آورد، چطور این همه داغ را تحمل کردند. چادرش خاکی شده بود ولی حال خودش را نمی دونست و می رفت. برادر هم که خاری به پاهاش رفته بود و می لنگید دسته های ویلچر را گرفت و تا تمام نیرو هل می داد تا کربلا زیاد راه نبود ولی هر چه می رفتن باز مسیر اضافه می شد.

همه ساله موقع اربعین به کربلا می آمدن ولی امسال تصمیم گرفتن پای پیاده بیان چون برادر کوچکشون هم پای پیاده رفته بود و آنها هم از پشت سر قرار بود به او ملحق شوند ولی...

شلوغی عجیبی بود هر کسی سینی به دست داشت و از زائرین پذیرایی می کرد امروز روز موعود بود دسته های عزاداری ردیف شده بودند و زنجیر و سینه می زدند کسانی هم که پیاده آمده بودند همه به نحوی عزاداری می کردند.

یکدفعه میان جمعیت غلغله ای شد همه فریاد می زدند و مسیر را باز می کردند پیرزن از قبل می دانست که چه خبر است ولی دختر و پسر از چیزی خبر نداشتن و مات و مبهوت به جمعیتی که تابوتی را روی دست حمل می کرد نگاه می کردند.

پیرزن از روی صندلی بلند شد پسرش دستانش را گرفت دختر جلوتر دوید و به تابوت رسید تابوت را روی زمین گداشتند و حلقه ای دور آن درست کردند تا خانواده با جوانشان وداع کنند. خواهر خود را روی تابوت انداخت و اشک می ریخت.

مادر و برادر هم رسیدند در تابوت را باز کردند و کفن را کنار زدند جوان مانند یک کودک خوابیده بود و مانند روزهایی که از بازی در کوچه ها می آمد و سر و صورتش خاکی بود تمام صورتش فقط خاکی بود مادر تا صورت پسر را دید فریاد کشید و گفت: آقا ... نذرم را قبول نکردی ... خواهرت نذرم را قبول نکرد شما که می دونید پسرم را نذر شما خواهر و برادر بود قرار نبود برگرده، قرار بود من انتظار بکشم...قرار نبود نذری را که کردم پس بفرستید.

سرش را پایین انداخت و بعد از چند لحظه گفت: من این جنازه را نمی برم همین جا خاکش می کنم.

دختر اعتراض کرد ولی مادر گفت: من نذر کردم پسرم باید اینجا باشه.

یکی از کسانی که با شهید بود آرام در گوش مادر گفت: نذرت قبول شده حاج خانوم دستهای پسرت پیش خانوم زینب جا موندن...

-


Details
general.info-qr
Titleنذر
Authornayyerh emadi
Post on1395/09/25
general.info-tags #پیاده_روی_اربعین #اربعین_95

Comments