خاطرات اربعین حضرت زینب
10 Dec 2016
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
با سر نیزه تنت را چه بهم ریخته اند ذره ذره بدنت را چه بهم ریخته اند
تا به حالا نشده بود جوابم ندهی وای بر من دهنت را چه بهم ریخته اند
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
میدویدم با تمام قدرتم حسین چادرم پیچید دور پا و افتاد عزیز
شمر از من زودتر آمد درون قتلگاه چند لحظه دیر کردم پیکرت شد ریز ریز
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
یکی با نیزه اش از پشت می زد یکی با چکمه و با مشت می زد
خودم دیدم سنان دائم الخمر حسینم را به قصد کشت می زد
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم سرت جدا شد و رختت جدا شد و دیدم
لبت که تشنه شد و خشک شد و بهم چسبید به زور نیزه دهان تو وا شد و دیدم
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
دست و پا کمتر بزن خیلی اذیت میشوم می شود زیر لگد چشمی به خواهر وا کنی
بی حیا آهسته تر، آهسته تر خنجر بزن کاشکی از گریه های مادرش پروا کنی
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین گفت : داداش
رد پاهای دو صد نیزه به روی بدنت جای نعل است و یا غنچه ی گل روی تنت
قطعه قطعه شدی و سهم گرفتند ز تو باقی سهم مرا روی زمین
general.info-qr | |
Title | خاطرات اربعین حضرت زینب |
Author | مریم سادات حسینی امامی |
Post on | 1395/09/20 |
general.info-tags | #طریق_الحسین |
Comments