بسم اللّه
5 May 2024

غم خیمه ها

‎1 Dec 2016

 

 

 

آورد سمت خیمه ، یک اسب پیکری را

مشک بدونِ آب و دستان پرپری را

از بچه ها جدا شد ،  گم کرد کاروان را

می دید روی نیزه ، از دور ها سری را

در راه ردِپایی از خون به چشم می خورد

شاید بریده دستی یا گوشِ دختری را

انگار خواب افتاد از چشم های کودک

زیر نهیب اسبی ، تا چشم مادری را...

لب تشنه ، خسته ، بی خواب، بر روی دست بابا

کِی می شود بِبُرند بی آب حنجری را ؟

در کوره ی دلی خون ، آرام داغ کردند

( تا اینکه تیز باشد )آن روز خنجری را...

دیگر کسی نمانده جز مشک پاره پاره

یک پیکر و دوتا دست، بیچاره خواهری را

 


Details
general.info-qr
Titleغم خیمه ها
Authorجواد محمدی
Post on1395/09/11
general.info-tags #طریق_الحسین

Comments