نیزه ها
1 Dec 2016
آن سمت دشت مانده سری روی نیزه ها
پاشیده خون به چشم تری روی نیزه ها
در خواب کودکانه ی یک طفل شیر خوار
آتش گرفته بال و پری روی نیزه ها
بر گونه های سوخته ی مرد تشنه ای
جاریست خون مختصری روی نیزه ها
تابانده است نور عجیبی به روی دشت
از دور دست ها ، قمری روی نیزه ها
آخر چگونه می شود از دجله تا فرات
اینگونه سخت دل ببَری روی نیزه ها ؟
آن سمت دشت تشنگی از حد گذشته است
از حال خیمه بی خبری روی نیزه ها
کم کم غروب می شود و وقت رفتن است
دیگر نمانده هیچ اثری روی نیزه ها
یک دست مانده است و یک مشک سوخته
وشاعری که چشم به این صحنه دوخته
می خواهد از زبان قلم درد و دل کند
از روز های غربت و غم درد و دل کند
از پیکر برهنه و بی جان شروع کرد
از ریگ های داغ بیابان شروع کرد
از داغ آب و دلهره ی هر شب فرات
مردی که خشک ماند لبش بر لب فرات
از زخم های مانده بروی جبین نوشت
اول کمی گریست ، پس از آن چنین نوشت :
آن مرد رفته بود که باران بیاورد
بادرد رفته بود که درمان بیاورد
مشکی به دست سینه ی شب را نشانه رفت
با این امید ، سر بدهد نان بیاورد
آن مرد رفته بود که شاید در این عطش
شوری به خیمه های پریشان بیاورد
آن مرد رفته بود از آغوش شوره زار
مرهم برای زخم یتیمان بیاورد
جا مانده بود روی زمین مشک ، عهد بست
حالا که دست نیست به دندان بیاورد
دستان مرد آن طرف از پیکرش جداست
این صحنه شاعرانه ترین صحنه ی خداست
شاعر نوشت آب و باران شروع شد
قطره به قطره در دل طوفان شروع شد
از جا بلند شد و به سر زد ، به سینه زد
آهی کشید و شام غریبان شروع شد
هی چرخ خورد دور خودش تا جنون گرفت
اینقدر گریه کرد که باران خون گرفت
پایان شعر جای خودش نقطه چین گذاشت
شمشیر را گرفت و قلم را زمین گذاشت
general.info-qr | |
Title | نیزه ها |
Author | جواد محمدی |
Post on | 1395/09/11 |
general.info-tags | #طریق_الحسین |
Comments