روضه خوان و اشباه الرجال
30 Nov 2016
شعر2
"روضه خوان و اشباه الرجال"
واما بعد یا اهل الکوفه یا اهل الغدر و الخذل و الختلان...
بشیربن خزیم اسدی روایت کرد: در کوفه زینب کبری همراه قافله اسرا بود؛ به خطبه برخاست
...سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت: آوای اذان پیچید
صدا، آری صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید
صدا، اما صدایی چون صدای غربت مولا
که راوی گفت:
طنین خطبه اش انگار در صفین و گوش نهروان پیچید
نفس ها حبس شد در سینه، خم شد شانه های زیر بار شرم
صدا تا در سکوت سربی و سنگین زنگ اشتران پیچید
و اما بعد
- با انگشت سویی را نشان می داد... و راوی گفت-
که از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید
الا سرهای در پستوی دکّان های بیعاری به خود سرگرم!
که باری؛ با شما سودای زر، طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! سایه - مردان شراب و شعر و شمشیر، آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آب...
- راوی گفت: شنیدم؟! یا که دیدم؟ -
...مثل دود آه من تا بیکران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیهۀ خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنۀ دشنام و تیر طعنه و زخم زبان پیچید؟
خبر؛ آن دستهای روی خاک افتاده چون پیچک سروی ست
که دور از آب، دور ساقۀ تنهای دست باغبان پیچید
خبر، آری خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راه ناهموار ـ
که با هر پیچ و خم، وادی به وادی، پا به پای ساربان پیچید
***
نمی جنبید آب از آب ـ راوی گفت ـ
و شب شط علیلی بود
شبی که داغ با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید
***
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری...
همچنان از کی؟
که روی منبر نی صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید
#
چه بود این؟ این صدای گریۀ من بود؟ در من گریه می کرد ابر؟
که بود این آی راوی!؟ او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟...
general.info-qr | |
Title | روضه خوان و اشباه الرجال |
Author | علیرضا رجبعلیزاده کاشانی |
Post on | 1395/09/10 |
general.info-tags | #طریق_الحسین |
Comments