بهترین مهمان نواز
28 Nov 2016
بهترین مهمان نواز
قسمت اول
سلام
مطالبی که براتون می نویسم خلاصه ای از یک سفر بابرکت به کربلاست که آدم تا وقتی نره نمی تونه درک کنه... پیشنهاد می کنم حتما بخونید...من و همسرم به اتفاق یکی از دوستانم به نام آقای قربانی(از دوستان خوبم در مسجد سیدالشهدای قاسم آباد و از بچه های دوران جنگ) و همسرش چهارشنبه 19 آبان ساعت 11صبح از مشهد پرواز کردیم به مقصد ایلام . ساعت دو بعد از ظهر رسیدیم ایلام. با یک خودروی سواری, دو ساعته از ایلام اومدیم مرز مهران.با توجه به اینکه گفته بودن زائرین خراسان رضوی از مرز چذابه وارد خاک عراق بشن با اینکه ویزای انفرادی گرفته بودیم اما اضطراب داشتیم که ما رو برگردونن. لذا توسل کردیم به امام حسین و وارد گیشه های مرزی شدیم. الحمدلله هیچکدوم از مامورین اصلا سوال نکردند از کجا اومدین و پاسپورتمون مهر خروج خورد و وارد خاک عراق شدیم کل این قضیه حدودا ده دقیقه طول کشید و همه کارهابه لطف امام حسین سریع السیر روبراه شد. وارد خاک عراق که شدیم دیدیم تعداد زیادی مینی بوس ایستادن و زوار زیادی هم دارن با راننده ها صحبت می کنن . با یکی از راننده ها به زبان عربی ,دست و پا شکسته صحبت کردم و اون گفت برای حرکت سیزده نفر باید باشیم. کمتر از پنج دقیقه طول نکشید یک گروه سه نفره از تهران, یک گروه سه نفره از قزوین, و یک خانواده سه نفره دیگه رو پیدا کردم و سریعا راه افتادیم. بازم همه کارها به لطف ارباب سریع درست می شد. وسط راه تعداد زیادی موکب برای پذیرایی از زوار امام حسین زده بودن. یکی از موکب ها برای شام توقف کردیم . اهل یک قبیله بودند بنام عبوده که داشتن برای زوار چای و شام درست میکردن. نمازمون رو خوندیم و شام هم که سیب زمینی سرخ کرده با گوجه و مخلفات بود صرف شد و راه افتادیم به سمت کربلا. حدودا نه و نیم شب کربلا بودیم. وارد یک خیابون شدیم که انتهاش حرم امام حسین بود. تا چشمم به گنبد و گلدسته بارگاه امام حسین افتاد به رسم ادب دست روی سینه گذاشتم و سلامی محضر آقامون دادم توی همین حال بودم که یک نفر ناشناس به من گفت: ایرانی هستی؟ گفتم آره بهم گفت اگه جایی برای اسکان نداری بیا با هم بریم. (قربون کرمت یاامام حسین. نذاشتی حتی لحظه ای سرگردون جا و مکان باشیم. قیامت هم نذار تو صحرای محشر سرگردون باشیم. کنار خودت جامون بده) همه چیز با لطف ارباب سریعا جور می شد. یک دو تا کوچه با بنده خدا راه رفتیم دیدم کلید انداخت و در یک خونه رو باز کرد. چه خونه خوب و بزرگ و شیکی. توی یک اتاق خانم ها و توی یک اتاق هم ما و به چند تا زائر دیگه هم توی اتاقهای این خونه دوطبقه تازه ساز جا داده بودن. بنده خدایی که واسطه امام حسین بود برای اسکان ما ,ایرانی بود و از بچه های تهران. فامیلش گلستانی بود. گفت : پارسال اومدم برای خادمی امام رضا. سیصدهزار نفر جلوتر از من توی صف بودن.گفتند 12 سال دیگه نوبتت میشه. دلم شکسته و بعد بهم زنگ زدن که بیا کربلا خادم الحسین باش و مسئولیت اینجا رو بهش دادن و... پاسدار بازنشسته بود و چند وقت قبل هم در کسوت مدافعین حرم با سه تا دیگه از رفقاش سوریه بوده و یکی از این سه نفر بنام توانا شهید میشه و اون سه نفر دیگه میان کربلا برای خدمت به زوارالحسین. بعد از یک استراحت ده دقیقه ای و تجدید وضو حدود ساعت 11 شب به وقت عراق (که نیم ساعت از ایران عقب تر هست) راه افتادیم و بعد ده دقیقه توی حرم امام حسین علیه السلام بودیم. خلاصه زیر قبه امام حسین که قرار گرفتم دیدم که چقدر راحت به لطف سیدالشهدا شدیم جزو زائرینش. یادم اومد که هروقت مداحی می کردم به سجده زیارت عاشورا که می رسیدم می خوندم: (رسد روزی که در سجده بگویم/ رسیدم کربلا الحمدلله ) به ذهنم این بیت توی کربلا خطور کرد: حسین جان:(جوابم دادی و دستم گرفتی/ رسیدم کربلا الحمدلله) به نیابت از امام زمان و بعدش رهبر عزیزمون و همچنین شهدای بزرگوار مخصوصا شهدای مدافع حرم و پدر و مادرو همه فامیل و دوستان امام حسین رو زیارت کردم و سلام همه ملتمسین دعا رو به آقا رسوندم. بعدش هم یک زیارت عاشورای باحال کنار شش گوشه خوندم و رفتم قبر شهدای کربلا رو هم زیارت کردم.قبر حبیب بن مظاهر و گودی قتلگاه و .. بعدش هم رفتیم حرم حضرت باب الحوائج. قمرمنیر بنی هاشم. بین الحرمین واقعا جاتون خالی بود. یاد این بیت افتادم: وسط سینه من نوشته بین الحرمین نصف قلبم با ابالفضل نصف دیگه اش با حسین وارد حرم حضرت عباس شدم.چه حرم باعظمتی و چه همه زائر. اونجا هم نایب الزیاره همه بودم . خلاصه دو روز کربلا بودم و انگار این دو روز مثل خواب و رویا برام گذشت.
قسمت دوم
پس از دو شب اقامت در کربلا حدود ساعت پنج عصر روز جمعه(95/8/21) به همراه دوستم آقای قربانی و همسرامون با یک مینی بوس به اتفاق چندتا زائر دیگه راهی کاظمین شدیم. از توی مینی بوس, رود فرات کنار جاده دیده می شد و بی اختیار انسان یاد این بیت می افتاد: تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده...
توی مسیر از شهر اسکندریه عبور کردیم. پس از عبور از چند تا ایست و بازرسی حدود ساعت هفت شب رسیدیم کاظمین. رفتیم سمت حرم امام کاظم و امام جواد. بیش از حد شلوغ بود و زن و مرد زائر که اکثرشون ایرانی بودند با کوله پشتی روی زمین نشسته بودن. چون دو تا زن همراهمون بودند باید دنبال جای مناسب می گشتیم.چند جا تو مسیر تشرف به حرم سوال کردیم اما جا نداشتن. خانم ها رو نشوندیم روی یک تیکه کارتون کنار کوله ها و وسایلمون و به اتفاق دوستم آقای قربانی رفتیم دنبال جا و مکان. جمعیت زائرین ایرانی بی جا و مکان موج میزد. حسینیه ها و موکب ها جا نداشتند یا اگر داشتند فقط برای آقایون جا بود. رفتیم سراغ فُندُق ها(هتل ها) اونها هم همه پر بود. یک ساعتی گرفتار این قضیه بودیم .تقریبا از پیدا کردن جا داشتم ناامید می شدم. تابلوی یک مسجد به چشمم خورد. رفتم اونجا دیدم درش بسته است اما وضوخانه باز بود. تجدید وضو کردم و داشتم فکر می کردم که با وجود این دو تا زن چیکار کنیم. حقیقتا یادم اومد مهمان جوادالائمه ایم و همیشه توی روضه ها میگم امام جواد رو برای حاجات دنیوی سفارش کردند. متوجه حضرت شدم و از ایشون خواستم کمکمون کنه. توی همین حال بودم که دوستم پیشم اومد و بهم گفت : یک نفر رو توی هتل کنار مسجد دیده که احتمالا رئیس کاروانه و اگر باهاش صحبت کنیم می تونه کمکمون کنه. رفتیم جایی که دوستم می گفت و اون نفری که دوستم می گفت رو دیدیم. یک جوون با کت و شلوار مخصوص مداح ها و چهره جذاب و نورانی هم داشت . توی هتل برای چند نفر جوون زائر اتاق هماهنگ می کرد. کارش که تموم شد باهاش صحبت کردیم و مشکلمون رو باهاش مطرح کردیم . بدون معطلی گفت ان شاءالله کارتون درست می شه. از حسن برخوردش خیلی خوشم اومد. دنبالش راه افتادیم. توی راه سر صحبت باز شد و متوجه شدم که ایشون فامیلش علیا ست و از بچه های بعثه است که به هتل ها نظارت داره و ... لذا هتلدارها می شناختنش. بهش گفتم شما مداح هم هستی؟ گفت: آره. آقای قربانی بهش گفت که :آقای طهماسبی هم از ذاکرین اهلبیت هستن. اون هم گفت ان شاءالله بعد از اینکه اتاق گرفتیم زنگ میزنم به بچه های بعثه فردا توی حرم بخونی. خیلی خوشحال شدم و از عنایت امام کاظم و امام جواد (که اینطوری مزد مداحی های نوکر روسیاهشون رو دارن میدن) تشکر کردم.
آقای علیا با دو سه تا هتلدار به زبون عربی صحبت کرد و تونست توی یکی از هتل ها یک اتاق دوتخته تمیز با قیمت مناسب برای زنها گیر بیاره. ما هم شب توی یکی از سالن های هتل با چندتا زائر دیگه خوابیدیم .
حقیقتا امثال آقای علیا فرشته های زمینی هستند. چون بالاترین عمل کمک به خلق الله است اون هم توی شهر غریب. ازش صمیمانه تشکر کردیم.
صبح رفتم حرم.خیلی شلوغ بود. طبق قرار رفتم توی صحن , صف اول نماز جماعت و خودم رو به روحانی بعثه حجت الاسلام فیضی معرفی کردم و ایشون به من گفت بعد اتمام نماز جماعت صبح, مراسم بعثه رو به مردم اعلام می کنه و همه ،سینه زنان میریم جلوی ایوان طلا و من اونجا باید بخونم. بعد اتمام نماز همه نمازگزاران با ذکر "یا باب الحوایج یا موسی بن جعفر "سینه زنان رفتیم جلوی ایوان طلا و من هم روضه موسی بن جعفر رو خوندم و مردم هم عرض ارادت خوبی کردند.
بعد اتمام مراسم حاج آقا فیضی به من گفت اگر فردا هم کاظمین بودی دوباره بیا برای خوندن .
بعدش رفتم زیارت این دو تا امام عزیز و همچنین زیارت قبر شیخ مفید که در جوار این دو تا امام مدفون شده، اطراف حرم هم مقبره سیدرضی (گردآورنده نهج البلاغه ) و برادر بزرگترشون سیدمرتضی(از علما و مراجع طراز اول تشیع ، معروف به علم الهدی) که هر دو نفر از شاگردان شیخ مفید بودند رو زیارت کردم.
فردا صبح هم دوباره قسمت شد توی صحن حرم روضه امام جواد و روضه اربعین رو خوندم.
روز یکشنبه عصر هم راه افتادیم سمت کوفه. موقع خداحافظی از این دو تا امام عزیز بغض عجیبی داشتم و ازشون خواستم دوباره منو دعوت کنن و یاد این بیت معروف که یک عمر زمزمه میکردم افتادم :
عزت عالمین می خواهم طوف قبر حسین می خواهم
نجف و کاظمین می خواهم یا جوادالائمه ادرکنی
قسمت سوم :
این آخرین قسمت سفر ما به عتبات عالیاته.
(عتبات عالیات به چهار شهر نجف و کربلا و کاظمین و سامرا گفته میشه)
عصر یکشنبه (95/8/23) از کاظمین به سمت کوفه راه افتادیم.
توی مسیر طبق معمول موکب های زیادی وجود داشت و اهالی روستاهای اطراف کاظمین بصورت قبیله ای داشتن از زائرین پذیرایی می کردن.
مسیر تردد خیلی شلوغ بود بخاطر همین چهار ساعتی طول کشید تا به کوفه رسیدیم.
کوفه مرکز حکومت امیرالمومنین بود و آقا در مسجد کوفه نماز می خوندن و مرکز حکومت امام زمان هم در دوران ظهور ,ان شاءالله کوفه خواهد بود.
وارد مسجد که شدیم از خادمی که جلوی درب ایستاده بود سوال کردم محل اسکان گیر میاد یا نه؟
با مهربونی لبخندی زد و به عربی گفت:
چیزی که اینجا زیاده محل اسکانه.بشین همینجا تا برات هماهنگ کنم.بهش گفتم ما دو تا خانواده ایم.گفت: لا مشکل.
دوستم (آقای قربانی )رو صدا زدم و موضوع رو بهش گفتم.
خادم مسجد یک نفر از محلی های اونجا رو صدا زد و گفت: جا داری واسه چهار نفر. گفت:نعم. باهاش راه افتادیم و اون ما رو به یک نفر دیگه معرفی کرد بنام "عقیل ابو مسلم"
عقیل ما رو به منزلش برد و گفت: سه نفر دیگه هم اینجا هستن .با این قضیه مشکلی ندارین. منم گفتم :لا مشکل.
وضعیت خونه اش اینجوری بود که وقتی درب اصلی خونه رو باز می کردی وارد آشپزخونه کوچیک 10 متری می شدی و بعدش یک حیات کوچیک 8 متری و بعدش یک اتاق 20 متری.
عقیل به عربی گفت:ببخشید که خونه کوچیکه. بهش گفتم: ان شاءالله خدا توی بهشت یک خونه بزرگ بهت عنایت کنه.(البته بعدا که باهاش صحبت کردم فهمیدم که بنّاست و تو همین خونه به ظاهر محقر هم اجاره نشینه، واقعا کم آوردم،همه چیزش رو خالصانه نذر امام حسین کرده بود و من چی؟...
general.info-qr | |
Title | بهترین مهمان نواز |
Author | حمید طهماسبی |
Post on | 1395/09/08 |
general.info-tags | #اربعین_95 |
Comments